نقش والدین در سلامت روان فرزندان

دی 93 - نقش والدین در سلامت روان فرزندان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقش والدین در سلامت روان فرزندان

هماهنگ نبودن والدین در ارتباط با کودک

 پدر و مادر باید قبل از فرزند دار شدن به خیلی از مسایلی مربوط به فرزندان آگاهی قبلی حاصل نمایند و با آمدن فرزند به دنیا باید به الگوى حق و صواب گردن نهند از جمله مسأله هماهنگی و همدلی و همراهی آنان است که خیلی اهمیت دارد. اما اگر پدر، یک روش را در پیش گیرد و مادر روش ضد آن را، فرزند سردر گم می شود و آسیب می‌بیند. کودکی که در برابر توبیخ مادر با حمایت پدر روبرو می شود، در انجام آن کار راغب‌تر می‌شود و یکی از عوامل عمده عصبانیت و کج‌خلقی و نق‌ زدن‌های فرزندان ریشه در این موضوع داردکه پدر یا مادر در برابر گوشزد یا تنبیه یکی از والدین، خویشتن‌داری لازم را به خرج نمی‌دهد و جانبداری بی‌موقع موجب گستاخی کودک می‌شود[1]

اگر والدین رابطه شاد و محبت‌آمیزی با هم داشته باشند، کودک هم یاد می‌گیرد که به دیگران محبت بورزد و در کارها با دیگران تفاهم و مشارکت داشته باشد. در این صورت هماهنگی و همیاری برایش آسان خواهد بود. احترام پدر و مادر نسبت به یکدیگر سبب می‌گردد که فرزندان هم نسبت به همدیگر و نیز به والدین احترام بگذارند. والدین باید شنوندگان خوبی برای فرزندانشان باشند، زیرا آنان در مدرسه، فرصت کافی برای این که بتوانند همه نظرات و ابتکارات خود را ابراز نموده و احساسات و عواطف خود را تخلیه کنند، ندارند.[2]

تأثیر جدایی والدین بر فرزندان

بحث طلاق ازین جهت در این فصل قرار گرفت که والدین قبل از بچه دار شدن شناخت کافی از همدیگر پیدا نموده و بعد از تعیین مسیر زندگی اقدام به بچه‌دار شدن نمایند، چنانچه از ادامه زندگی ناامید باشند و یا امید کافی به ادامه آن نداشته باشند، خوب است فرزندی به دنیا نیاورند؛ زیرا فرزندان طلاق با مشکلات روحی و روانی عدیده‌ای مواجه بوده و تغییر در وضعیت خانواده، بویژه جدایی والدین مشکلات بزرگی در چگونگی رشد فرزندان به وجود می‌آورد. در مورد پسران ممکن است این مشکلات تا حد رفتار ضد اجتماعی از قبیل دزدی، مدرسه‌گریزی، گرفتاری به مواد مخدر، ضدیت با علم، فرهنگ و هنر و پرخاشگری نسبت به دیگران گسترش یابد؛ در مورد دختران نیز ممکن است این امر به فساد و کینه ورزی‌های شدید و بدزبانی و بدخواهی منجر شود.[1]

مادر نخستین گذرگاه کودک به زندگی اجتماعی است. کودکی که هرگز با مادر یا کسی که جانشین او باشد مربوط و متصل نمی‌شود از زندگی سالم محروم خواهد شد و این مادر است که باید احتیاجات کودک را دریابد. مطالعاتی که روان‌پزشکان کودک در باره ناراحتی‌ها و اختلال‌های عاطفی کودکان به عمل آورده‌اند نشان می‌دهند که علت بیشتر آن‌ها محرومیت مادری است. چناچه در جنگ جهانی اول هزاران پدر و مادر جوان در اثر ابتلا به بیماری آنفلوانزا جان سپردند و کودکان خردسالشان را به موسسات تربیتی بردند، بیشتر این کودکان بدون علت بدنی و در نتیجه فقدان مهر و نوازش به اصطلاح دق کردند. مطالعات متعدد در مورد کودکان دوساله و پایین‌تر نشان داده‌اند که این قبیل اطفال وقتی از مادرشان جدا شوند یعنی احتیاج تعلق خاطرشان ارضا نشود به اضطراب و آشفتگی دچار می‌شوند که به صورت واکنش‌ها و پاسخ‌های ناسازگار از آن‌ها تعبیر می‌کنند از قیل داد و فریاد، کج خلقی و بی‌عاطفگی یا خونسردی افراطی همراه با کناره‌گیری. اثرات ناگوار محرومیت از مهر و محبت مادری را می‌توان چنین خلاصه کرد: کندی در سخنگویی، پایین آمدن بهره هوشی، کاهش میزان جنب و جوش، کندی در رشد بدنی، کم‌عمقی واکنش عاطفی، پرخاشگری و اختلال حواس، آسیب‌دیدگی استعداد تفکر انتزاعی، و ناشایستگی برای پدری و مادری و مسامحه در باره فرزندان.[2]

 



[1]   - سیف و دیگران، روانشناسی رشد، ج1، ص46.

[2]   - ر . ک. احمدوند، همان، صص229 و 230.



[1]   - ر.ک. عطاری کرمانی، این گونه فرزند تان را تربیت کنید، ص8.

[2]   - فرهادیان، رضا، آنچه والدین و مربیان باید بدانند. ص50.


ارسال شده در توسط محمد نعیم اکبری

معمولاً از آغاز تولد تا حدود 12- 13 سالگی را دوران کودکی می‌نامند. این دوره از دو بخش عمده تشکیل می‌شود: دوره قبل از دبستان و دروه دبستانی. در تعالیم اسلامی نیز مراحل رشد به سه دوره مشخص هفت‌ساله، تقسیم شده است. هفت سال اول را «دوره سیادت» نامیده‌اند و هفت سال دوم را «دروه اطاعت» یا دوره «تأدیب و تعلیم» نامگذاری کرده‌اند و هفت سال سوم را «دوره وزارت» نام نهاده‌اند. در این تقسیم‌بندی، هر دوره با توجه به ویژگی اصلی آن نامگذاری شده است.[1]     

 1/3- اهمیت تجربیات کودکی

طبق نظریه کارل هورنای، کودکی دوره‌ای است که اکثر مشکلات از آن حاصل می‌شوند. انواع رویدادهای آسیب‌زا مانند سوء استفاده جنسی،[2] کتک زدن، طرد کردن آشکار یا بی‌توجهی، می‌توانند تأثیراتشان را بر رشد کودک بر جای بگذارند. «هورنای» تأکید داشت که این تجربیات ناتوان کننده را تقریباً همیشه می‌توان به فقدان صمیمیت و محبت واقعی مربوط دانست. کل روابط اولیه، رشد شخصیت را شکل می‌دهد. گرچه تجریبیات بعدی می‌توانند تأثیرات مهمی داشته باشند، مخصوصاً در افراد بهنجار، اما تجربیات کودکی مسؤول رشد شخصیت هستند.[3]

یکی از تحولات مثبت در تعلیم و تربیت جدید، توجه به اهمیت دوران کودکی است. این دوران در زندگی انسان از اهمیت ویژه برخوردار است و شالوده‌ی شخصیت انسان معمولاً در همین دوران ریخته می‌شود. در گذشته به اهمیت و نقش این دوران در سرنوشت انسان توجه لازم نمی‌‌شد و والدین و مربیان بر این باور بودند که کودک در حد یک انسان در خور توجه نیست و به این ترتیب در زمینه تربیت او نمی کوشیدند. ازین رو غالباً با بی‌اعتنایی و بی‌توجهی و با روشهایی خشونت‌آمیز با کودک رفتار می‌کردند و تنبیه بدنی را بهترین وسیله برای تأدیب و تربیت وی می‌دانستند. گاه روش‌های بسیار خشن و وحشیانه‌ی رادر برابر کودک بکار می‌گرفتند و بدون توجه به طاقت جسمی و روانی وی، به مجازات او می‌پرداختند. این شیوه نادرست نه تنها در جامعه ما، که در همه اجتماعات رواج کامل داشت. ظهور روانشناسی و علوم تربیتی جدید و تحقیقات ارزنده که در زمینه مسایل تربتی صورت گرفت این نکته را آشکار ساخت که: بسیاری از نابسامانی‌های روانی و اخلاقی انسان ناشی از تربیت نادرست او در دوران کودکی است. کشف عقده‌های روانی و تأثیر آن‌ها در زندگی آینده انسان، به روشن شدن این مسأله کمکی مؤثر کرد و نشان داد که سلامت روحی و روانی انسان در دوران بزرگسالی تا حد زیادی در گرو جلوگیری از پیدایش عقده‌ها در دوران کودکی است.[4]

1/1/3- اولین تجارب اجتماعی کودک

حضور مادر نه تنها عامل عمده‌ای در احساس امنیت برای کودک است، بلکه تعیین کننده کیفیت تجارب اولیه اجتماعی او نیز هست. اگر مادر در موقع ارضای نیازهای کودک، محبت لازم را ابراز کند، اولین تجارب اجتماعی کودک نیز حوشایند خواهد بود. مادر باید بین مراقبت بیش از اندازه و عدم مراقبت، مواطنه‌ی درستی ایجاد کند. ت.جه کافی و ابراز عواطف واقعی، اصیل و پایدار و به طور کلی روابط مادرانه قوی، باعث می‌شود که کودک دنیا را امن و قابل اطمینان بیابد و رشد عاطفی طبیعی و سلامت شخصیت او تضمین شود.

اهمیت مادر برای کودک تنها در رفع نیازهای او خلاصه نمی‌شود، بلکه همه احساس امنیت کودک وابسته به وجود مادر است. اولین احساس رضایت خاطر در نتیجه مکیدن حاصل می‌شود. شیر دادن مادر، پیوندی عمیق بین کودک و مادر به وجود می‌آورد و موجب رضایت خاطر مادر و احساس امنیت و رضایت کودک می‌شود و در رسیدن به اعتماد اساسی که مورد نظر اریکسون است به کودک کمک می‌کند.[5]

2/3- پذیرش کودک توسط والدین

تعامل عاطفی مناسب با کودک از اولین روز تولد و حتی پیش از آن نقش مهمی در تحول سالم او دارد. پذیرش موجودیت کودک، اولین پدیده در این راستا است. کودکان ناخواسته اگر با عدم پذیرش از سوی والدین در مراحل مختلف تحول مواجه شوند، دچار مشکلات و ناراحتی‌های روانی می‌گردند. آنان ممکن است حتی از سوی اعضای دیگر خانواده نیز مزاحم تلقی شوند و این وضع سازمان روانی کودک را مختل خواهد کرد[6] در تعالیم اسلام، توصیه‌هایی وجود دارد که به پذیرش کودک از سوی والدین کمک می کند. یکی ازین موارد تبریک ولادت کودک به والدین است. تلقی فرزند پسر به عنوان نعمت و دختر به عنوان رحمت از جانب پروردگار نیز زمینه‌ی مناسبی برای پذیرش کودک فراهم می‌کند. پذیرش، زمینه عواطف مثبت و ابراز محبت نسبت به کودک را فراهم می‌کند. روانشناسان مهم‌ترین نیاز کودک را نیاز به محبت و امنیت عاطفی می‌دانند چار که احساس امنیت و دریافت محبت، زیربنای رشد شخصیت کودک و زمینه‌ تواناسازی او برای واکنش به محبت و ابراز آن نسبت به دیگران است.[7]



[1]   ر.ک. سادات، همان، ص38.

[2]   - هورنای با توجه به جامعه محل زندگی‌اش؛ غرب روی مسأله سوء استفاده جنسی انگشت می‌گذارد که البته در کشورهای غربی کودکان با اینگونه مشکلات مواجه می‌باشند و حتی برخی پدران نیز با فرزندان شان روابط جنسی دارند، که این موضوع خوشبختانه در کشورهای اسلامی و جوامع سنتی شرق، وجود ندارد.

[3]   - ر. ک. جس فیست و گریگوری جی فیست، ترجمه یحیی سید محمدی، نظریه‌های شخصیت، صص196 و 197.

[4]   - رک. سادات، محمد علی، راهنمای پدران و مادران و شیوه‌های برخورد با کودکان، ج2، ص18.

[5]   - سیف و دیگران، روانشناسی رشد، ج1، ص194.

[6]   -ر.ک. میلانی‌فر، بهداشت روانی، ص95.

[7]   - سالاری‌فر و همکاران، بهداشت روانی، ص312.


ارسال شده در توسط محمد نعیم اکبری

اصطکاک و بهم خوردگی میان والدین

مشاجره‌ها و اختلافات خانوادگی هرچند به طلاق و فروپاشی خانواده منجر نشود، آثاری نامطلوب بر مولفه‌های سلامت روانی اعضای خانواده دارد. از آنجا که زن و شوهر با دو جنسیت متفاوت از دو خانواده با خصوصیات فرهنگی مختلف هستند، بروز اختلافات بین آن‌ها امر اجتناب ناپذیر است.. در این شرایط آنچه مهم است حل مشکل به شیوه معتدل و منصفانه است، در غیر این صورت تکرار و ادامه این تعارض‌ها آسیب‌های جدی به همسران و فرزندان در خانواده وارد می‌شود. بروز اختلالات روانتنی، از عوارض تعارض‌های خانوادگی است. در اثر بروز مشکلات جدی زناشویی، بچه‌ها دست‌کم در کوتاه‌مدت در روابط با والدین احساس امنیت نکرده و مشاهده بحث و جدل تلخ، ناتمام و حل ناشدنی والدین برای بچه‌ها بسیار پریشان کننده است.[1]

به‌هم خوردگی میان والدین، سبب به هم خوردن انضباط و تقسیم خانواده به دو اردوی دشمن می‌شود و هریک از پدر و مادر، فرزندان خود را علیه دیگری تحریک و به نافرمانی از دیگری وادار می‌کند و چون کودک از تشخیص حقیقت و اینکه حق با کدام طرف است عاجز می‌باشد بنا براین، همواره دچار اضطراب و دلهره خواهد شد و زشت‌ترین و ناپسندیده‌ترین صفت یعنی تملق و چاپلوسی در او به وجود خواهد آمد. کودک نیازمند تحسین و محبت پدر ومادر است و اگر میان آن دو بهم بخورد این احتیاج کودک- که از مهم‌ترین احتیاجات روانی او به‌شمار می‌رود- ارضا نخواهد شد و در نتیجه بزرگترین لطمه روانی را بر او وارد خواهد ساخت.[2]

دعوا و زدوخورد عمل بدی هست و هر بار که صورت می‌گیرد، احساسات ناخوشایند و ناراحت کننده‌ای بر فرد چیره می‌شود که شیرازه حیات را از وی بیرون می کشد. هر بار که زد و خورد اتفاق می‌افتد بچه‌ها بیش از همه کس دچار رنج و ناراحتی می‌شوند و در این برخوردها و زشتی‌ها، نفرت‌ها و کینه هایی بیرون ریخته می‌شود که در مواقع عادی کوچکترین تمایلی به ابراز و نشان دادن آن نیست. در واقع نزاع همیشه به گسستگی ارتباط‌ها، جدایی جدل کنندگان، واکنش‌های شدید جسمی از قبیل بالا رفتن فشار خون، سر درد، بی خوابی و حتی زخم معده ناشی از تنش و فشار عصبی منجر می‌شود. و فوق العاده مخرب بوده و یکی از عذاب‌آور ترین بخش‌های زندگی خانوادگی به شمار می‌آید.[3]

در خانواده‌هایی که تضاد و کشمکش زیاد است، همبستگی و مراقبت خانوادگی در حد بسیار پایین می‌باشد، در واقع در چنین خانواده‌هایی میزان مراقبت، نگهداری و مواظبت والدین در حد کافی نبوده است. این امر ارتباط بسیار زیادی با وجود دوستان و همسالان منحرف نوجوان دارد. عدم مراقبت و مواظبت و وجود دوستان و همسالان منحرف باعث به وجود آمدن رفتارهای مشکل‌آفرین می‌شود. علاوه بر این، وقتی بین کودک و والدین تضاد وجود داشته باشد، کودک به طرف همسالان و دوستان منحرف کشانده می‌شود و این امر باعث می‌شود نوجوان به مصرف مواد مخدر روی آورد.[4]

کودکان غالباً از این که پدر ومادرشان در مواردی خاص روابط ضعیفی با یکدیگر پیدا می‌کنند و یا اینکه بی‌پرده به یکدیگر خشونت نشان می‌دهند، بسیار رنج می‌برند. خانواده‌هایی که در آن‌ها پدر و مادر بی‌پروا در مقابل چشمان فرزندان مدام با یکدیگر دعوا می کنند و بر سر هم فریاد می‌زنند، اثرات متفاوتی بر فرزندان پسر و دختر می گذارند. پسرها ممکن است رفتارهای جامعه‌ستیز[5] مانند پرخاشگری از خود نشان دهند، در صورتی که دخترها مضطرب، گوشه‌گیر و افسرده می‌شوند.[6]

اگر میان اولیاء خصومت آشکار وجود داشته باشد، کودک دچار تعارض و کشمکش روانی می‌شود. بدین معنی که نمی‌داند از کدامیک باید جانبداری کند و یا اینکه حق را به کدام جانب بدهد. در این گونه موارد کودک ممکن است گاهی به سوی مادر و زمانی نیز به جانب پدر روی آورد و گاهی اوقات هم تنها از یک طرف پشتیبانی کند. در صورتی که تنها از یکی از اولیاء طرفداری کند، ممکن است تنفر و حشم دیگری را نسبت به خود برانگیزد و اگر نسبت به هر دو در مواقع مختلف، نظر موافق نشان دهد، باعث ایجاد اضطراب و تشویش و تنش در او خواهد شد. در هر صورت کودک از معامله نفعی نمی‌برد بلکه بالعکس، اثرات عمیق و جبران ناپذیری بر شخصیت او گذاشته خواهد شد.[7]

مناقشات پدر و مادر یکی از مهم‌ترین مسایلی است که کودک را دچار حالت دوگانگی عاطفی نموده و او را بر سر دوراهی قرار می‌دهد و به طور ناخودآگاه مجبور به عکس العمل‌های ظاهراً غیرطبیعی می‌نماید.. مردان حشن یا ضعیف، اکثراً کودکان نامتعادل از نظر روانی و شخصیتی دارند. اثر مشاجرات و منازعات والدین در حضور کودکان و نوجوانان به مراتب شدیدتر از جدایی و طلاق است[8]

باید ارتباط والدین به گونه‌اى باشد که امنیت و آرامش را در خانواده، حاکم نماید، تا در محیط امنیت، آموزش و اهداف خانواده و تربیت کودک بهتر عملى شود. پدر و مادر، باید سعى کنند که هماهنگ باشند و تضادّ میان خود را حتى الامکان کم کنند تا هم خود راحت زندگى کنند و هم با کودکان بهتر برخورد کنند. در جرّ و بحثهاى خانوادگى، کودک از نظر روحى، خیلى آسیب می‌بیند. امنیت خانواده، شرط اوّل ارتباط با کودک است.[9]



[1]   - ر.ک. سالاری‌فر و همکاران، بهاشت روانی، صص328 تا330.

[2]   - ر.ک. شعاری‌نژاد، روانشناسی رشد، ص156.

[3]   - ر.ک. واین دایر، ترجمه توران مالکی، همان، ص238.

[4]   - ر.ک. بیگلان و همکارن، مشکلات رفتاری نوجوانان، ص122.

[5]   - antisocial behavior   ، رفتاری که برای گروه یا اجتماع مضر و مخرب است.

[6]   - ر.ک. ساندرز، ترجمه نوشین شمس، برای همه پدرها و مادرها، ص64.

[7]   - شاملو، سعید، بهداشت روانی، ص55.

[8]   - میلانی‌فر، بهداشت روانی، ص94

[9] - ر.ک. بهشتی، محمود، سلامتی تن و روان


ارسال شده در توسط محمد نعیم اکبری

والدین سالم، زمینه‌ساز سلامت روانی فرزندان

والدین قبل از توجه به سلامت روانی فرزندان، برای فراهم نمودن بستر سالم برای زندگی فرزندان و بهداشت روانی آنان باید از مسؤلیت‌های خویشتن در قبال رفتار خویش آگاهی یافته و قبل از هر چیزی توجه به بهداشت و سلامت روان خویش داشته باشد، چون فرد ناسالم و بیمار با رفتارهای بیمارگونه، هرگز نمی تواند زمینه سلامت روان فرزندانش را مهیا سازد و به قول فیلسوفان فاقد شیئ معطی شیئئ شده نمی‌تواند، والدین الگو و نمونه و سرمشق برای رفتار کودکان هستند و لذا لازم است که به اصلاح رفتار و گفتار خویش از قبل بپردازند، در حضور فرزندان با هم دعوا و بگومگو نکنند و همین‌طور در تربیت فرزندان وحدت نظر داشته و رویه‌ی واحدی را در پیش گیرند.

خانواده به عنوان نخستین نهاد زندگی اجتماعی، نخستین فضای رشد اجتماعی و روانی کودک است و در آنجاست که کودک با جهان آشنا می‌شود و ارکان شخصیتش کم‌کم مایه می‌بندد و پای می‌گیرد و در آنجاست که شناختن دیگران را آغاز می‌کند و همراه با این شناخت چگونگی تلقی از وجود در حضور دیگران را فرا می‌گیرد. در واقع الگوهای رفتاری پدر و مادر را با خود و دیگران تقلید می‌کند. اگر این الگو از نظر روانی سالم نباشد، یعنی مثلاً سلطه‌جو و زور مدار و یا برعکس جبون، متملق و بی‌صداقت باشد، کودک همان را درست می‌پندارد و الگو قرار می‌دهد. تأثیر اینگونه الگوی رفتاری در رابطه با خود کودک نیز موجب بیماری شخصیت در او خواهد شد که اگرچه ممکن است که در خردسالی حضور خویش را نشان ندهد در مواجهه کودک با جامعه نمایان خواهد شدو دامنه آن بستگی به میزان بیماری شخصیت فرد از ناسازگاری‌های معمولی اجتماعی تا اقدام به کارهای ضد اجتماعی دارد، پدر و مادر سلطه جو، اجازه رشد به شخصیت کودک را نمی‌دهند، او را ترسو و مطیع بار می‌آورند. اینگونه کودکا در مواجهه با اجتماع از عهده تنظیم روابط خود با دیگران برنمی‌آیند و در نتیجه همیشه پرخاشگر، ناراضی و افسرده هستند. درونگرایی مفرط و گوشه‌گیری در این کودکان واکنشی معمولی است. پدر و مادر مطیع و انعطاف‌پذیر که اجازه می‌دهند فرزندانشان در خانواده به تجاوز به حقوق دیگران عادت کنند کودکانی جسور، پرتوقع و سلطه‌جو بار می‌آورند و این رفتار به ناسازگاری اجتماعی می‌انجامد و نتیجه آن نارضایتی فرد و تأثیر منفی این نارضایتی بر فعالیت‌ها و موفقیت‌های اواست.[1]

13/2- لزوم آگاهی والدین از مسئولیت‌ها

تعدادی از والدین خیال می‌کنند که اگر غذا، پوشاک و مسکن فرزندان را فراهم آورند و آن‌ها را به مدرسه بفرستند، به وظیفه خود عمل کرده‌اند. حتی برخی دیگر معتقدند که اگر بهترین غذاها، گرانترین لباس‌ها و اسباب‌بازی‌ها و مجلل‌ترین خانه‌ها را در اختیار فرزندان خود بگذارند و آن‌ها را به مدارس خصوصی بفرستند و شهریه‌ی بالاتری بپردازند، به همان اندازه والدین خوب و با محبت به حساب خواهند آمد. اما این معیارها نمی‌توانند نشان دهند که والدین به وظایف خود آشنایی دارند.

والدین زمانی به مسئولیت‌های خود آگاه می‌شوند که در باره تعلیم و تربیت کودکان، اطلاعات کافی داشته باشند، آن‌ها زمانی می‌توانند به وظایف خود عمل کنند که بدانند کودک چگونه به وجود می‌آید و در دوران پیش از تولد به چه چیزهایی نیاز دارد، مادر باردار چگونه باید زندگی متناسب با بارداری را فراهم آورد، دشواری‌های زایمان وعوارض ناشی از آن‌ کدام‌ها است، نیازهای کودکان در سنین مختلف رشد کدام‌ها است و چگونه باید آن‌ها را شناخت و برطرف کرد.

پدری که صبح زود، پیش از بیدار شدن کودکان، خانه را ترک می‌کند و شب هنگام، پس از خوابیدن کودکان به خانه برمی‌گردد، در روزهای تعطیل نیز به بهانه‌های مختلف از خانه بیرون می‌رود، با فرزندان خود رابطه عاطفی برقرار نمی‌کند و برای آن‌ها الگوی مناسبی نمی‌شود، حتی اگر خانواده خود را از نظر احتیاجات فزیکی تأمین کند، پدری نخواهد بود که به مسئولیت‌های خود آشناست.

مادری که با زبان خوش با فرزندان صحبت نمی‌کند، همیشه داد و فریادش بلند است، حاضر نیست برای کودکان خود حرف بزند، به نظافت آن‌ها برسد، غذای سالم برای آن‌ها تهیه کند و در پیش دیگران به آن‌ها احترام بگذارد، چگونه می‌تواند ادعا کند که مادر مسئولی هست.

والدینی که می‌خواهند به وظایف خود عمل کنند و در این کار موفق شوند، قبلا باید با مطالعه کتاب‌های متعدد و کمک خواستن از افراد صلاحیت‌دار، اطلاعات خود را بالا ببرند و بر مسئولیت‌های خود آگاه شوند. تازه والدین باید بدانند که همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند. منظور این است که هیچ‌کس همه اطلاعات را یکجا در اختیار ندارد. هرکسی باید از دیگران یاد بگیرد، چه با خواندن نوشته‌ها آن‌ها و چه با شنیدن حرف‌ها یا دین اعمال آن‌ها.[2]



[1]   احمدوند، بهداشت روانی، ص236. به نقل از خاقانی، 1375.

[2]   - ر.ک. گنجی، بهداشت روانی، ص161.


ارسال شده در توسط محمد نعیم اکبری

اثرگذاری والدین بر فرزندان

والدین تأثیر فروانی بر سلامت روان فرزندان و عدم آن داشته و لازم است قبل از هرچیزی به فکر سلامت خویش بوده و کنترل بر رفتار و گفتار خود داشته باشند و برای تأمین سلامتی خویش هرکاری که لازم باشد انجام دهند. زیرا هر نوع اختلال موجود در والدین برای فرزندان مشکل‌ساز خواهد بود.

تحقیق که به مدت شش سال بر روی 693 خانواده آمریکایی انجام گرفته، نتایج زیر را نشان داده است: 66% کودکانی که اختلال عاطفی نشان می‌دهند، به مادرانی تعلق داشتند که از نظر روانی بیمار بودند؛ در خانواده‌هایی که تنها پدر نشانه‌های اختلال‌های عاطفی داشت، 47% کودکان اختلال داشتند؛ 72% کودکان مسأله‌دار در خانواده‌هایی بودندکه پدر و مادر هردو اختلال داشتند و این درصد دو برابر اختلال روانی کودکانی بودکه در خانواده‌های ان‌هااز این نوع اختلال‌ها دیده نشده بود(وندر زندن،[1] 1996)

افسردگی یکی از والدین رایج‌ترین مشکل رفتاریی است که ممکن است در کودکان اثر گذارد. نشانه‌های افسردگی شامل احساس غم و بدبختی، از دست دادن علاقه نسبت به فعالیت‌های روزمره و معمولی، اختلال درخواب، کاهش وزن، فکر کردن در باره خودکشی، احساس عجز و بیچارگی و بی‌ارزش بودن است. هنگامی که والدین دچار افسردگی می‌شوند، اغلب ارتباط کمتری با فرزندان دارند، کمتر بر کارهایشان نظارت می کنند و با بی‌حوصلگی و تندخویی با آنان رفتار می کنند، واکنش تند و عصبی نشان می‌دهند در ضمن والدین افسرده وقتی احساس بدبختی و بیچارگی می کنند، نمی توانند رفتار مثبت و باثباتی نسبت به کودکانشان داشته باشند. لذا احتمال داشتن فرزندانی با مشکلات رفتاری و عاطفی در خانواده‌هایی که در آن‌ها یکی از والدین از افسردگی رنج می‌برد، بسیار زیاد است. والدین باید برای مبارزه با افسردگی خود از متخصصان کمک بگیرند تا ازین طریق خطر ابتلای کودکانشان به اختلالات رفتاری و عاطفی را کاهش دهند. بسیاری از افسردگی‌ها به روش‌های درمانی جدید پاسخ مثبت می‌دهند و هنگامی که افسردگی پدر یا مادر تا حدودی برطرف می‌شود، مشکلات کودکان را نیز به نحو مؤثری حل می‌کند.[2]

2/13/2- الگو بودن والدین.

کودکان، در محیط خانواده، قاعدتاً از دو راه آموزش می‌یابند: یکى از راه گفتار والدین، و دوم از راه اعمال والدین. اما باید توجه داشت که کودک، بیشتر تحت تأثیر اعمال والدین است تا تحت تأثیر گفتار. البته، تذکر عالمانه و با روش منطقى خوب است، اما پدر و مادر باید سعى کنند به طور هماهنگ، در عمل خود، ودک را آموزش دهند. تذکرها باید در محیطى دوستانه، منطقى، و آرام صورت گیرد هرگونه خشونت و برخوردهاى مقطعى، ناصواب است و حتى نتیجه معکوس دارد.[3]

عده‌ی زیادی از اولیا و مربیان نمی‌دانند که کودکان و نوجوانانی که با آن‌ها سر وکار دارند، مانند دوربین عکاسی از تمام لحظات خوب، بد، زشت و زیبای آن‌ها در ذهنشان فیلم و عکس تهیه می کنند و به طور طبیعی به چنین رفتارهایی گرایش پیدا می کنند. بر این اساس لازم است مشکلات روحی و روانی کودکان و نوجوانان نیز مانند خوراک، پوشاک و بهداشت آن ها مورد توجه قرار گیرد.[4]

والدین در درجه اول باید در تمام برخوردهایی که با جنبه‌های گوناگون زندگی دارند، نگرش خوشبینانه و مثبت داشته باشند، باید نمونه یک انسان زنده باشند. اگر می‌خواهند بچه‌ها اعتماد به نفس داشته باشند باید تصویر انسانی که برای خود ارزش و اهمیت قایل است به فرزندان خود منتقل کنند، در درجه اول، زندگی شان باید از انسجام و قوامی برخوردار باشد تا بتوانند نمونه و الگوی قابل اعتباری در اختیار فرزندان خود قرار دهند. برای کودکی که نگرشی منفی نسبت به زندگی دارد، هیچ درمانی مهم‌تر از نشان دادن دیدگاهی مثبت نیست. برای بچه‌ی که انگیزه‌ی ندارد هیچ جوابی مهم‌تر از یک مربی دارای انگیزه نیست. بچه عصبی بهترین پاسخ را از یک مربی آرام و خونسرد دریافت می‌کند، یک بچه خشمگین بهترین جواب را از شخص صبور و دوست داشتنی دریافت می‌کند و بالاخره محرک کودک بی‌حال و بی‌تحرک، شخص فعال و پرتحرک است. والدین هرچه در مورد فرزندان خود آرزو دارند همان را در مورد خود عملی سازند، حتی اگر از جمله افرادی هستند که نتوانسته‌اند به نقاط ضعف خود غلبه کنند، و احساس می‌کنند خیلی باید روی خود کار کنند، می‌توانند از همین امروز مراقب رفتار و گفتار خود با بچه‌ها باشند. برای نمونه می‌توانند بکوشند تمام جملاتی که بوی منفی‌گرایی و منفی بینی می‌دهند را از سخنان خود حذف کنند.[5]

مشاهده رفتارهای ناسالم والدین می‌تواند برای کودکان و نوجوانان بسیار زیانبار باشد. وقتی کودک می‌بیند که والدین او دروغ می‌گویند، مواد مخدر مصرف می‌کنند، الکلی هستند، رفتارهای ضد اجتماعی دارند و در خانه خشونت به کار می‌برند، مسلماً یاد می‌گیرند. حتی کودکان عادات غذایی خود را از والدین یاد می‌گیرند. بسیاری از اختلال‌های خفیف رفتاری را نیز والدین به فرزندان می‌آموزند، مثل وسواس، اضطراب، ترس از تنهایی، انزوا، خود بزرگ‌بینی و غیره. تحقیقات نشان می‌دهد که مشاهده رفتارهای خشونت امیز والدین، ظهور رفتار خشونت‌آمیز از طرف کودک را، به شیوه‌های مختلف، مساعد می‌کند، زیرا کودک در درجه اول، مهارت‌های پرخاشگری را یاد می‌گیرد، و در درجه دوم، از بازداری آن‌ها خودداری می‌کند. حتی معلوم شده است که مشاهده‌ی رفتار خشونت‌آمیز، تحمل کودک در مقابل خشونت‌های زندگی واقعی را بیشترمی‌کند.[6]

والدین می‌توانند برای کودک خود نقش بهترین معلم و الگو را به عهده داشته باشند. کودک از والدین خود، خصوصیات اخلاقی، عقیدتی، شخصیتی و دیگر گرایش‌ها و نگرش‌ها را می‌آموزد و در این زمینه‌ها از آنان تقلید می‌کنند. این که مردم در قضاوت‌های خود، رفتارهای مختلف کودک را به حساب پدر و مادر کودک می‌گذارند، حاکی از واقعیتی است که از مطالعات فراوان بدست آمده است.[7]

کوپر اسمیت، نتیجه مطالعات و تحقیق خود را این گونه بیان کرده است: «پسرانی که از عزت نفس بالایی برخوردارند، معمولاً دارای والدینی هستند که اعتماد به نفس، ثبات هیجانی و اتکای به خود از ویژگی‌های شحصیتی آنان به شمار می‌رود و در اعمال و پرورش فرزندان، بین آنان و فرزندانشان توافق کاملی مشاهده می‌شود[8]

برای روشن شدن الگوبرداری از والدین مثالی میاوریم. بارها اتفاق می‌افتد که دختربچه‌ها با پسربچه‌ها دعوا می‌کنند و به یکدیگر ناسزا می‌گویند. وقتی از آن‌ها پرسیده می‌شود که چرا دعوا می‌کنند و به یکدیگر ناسزا می گویند، پاسخی که شنیده می‌شود این است: «دعوا نمی کنیم، مامان و بابا بازی می‌کنیم او بابا من مامان هستم!» ممکن است به این پاسخ لبخند بزنیم، اما باید بپذیریم که بیانگر وضعیت اکثر خانواده‌ها است و جای تأسف دارد.[9]



[1]  Vander Zenden, James w.  گنجی، همان ص258.

[2]   - ر.ک. ساندرز، ترجمه نوشین شمس،برای همه پدرها و مادرها، ص66 و 67.

[3]   - ر.ک. بهشتی، محمود، سلامتی تن و روان.

[4]   - ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، عوامل ناسازگاری کودکان و نوجوانان، ص3.

[5]   - ر.ک. توران ملکی، چه کنیم تا فرزندان خوشبختی داشته باشیم، صص 32 و33.

[6]    ر. ک. گنجی، حمزه، همان، ص259.

[7]   - ر.ک. ناصر بی‌ریا و دیگران، روانشناسی رشد با نگرش به منابع اسلامی، ص855.

[8]   - ر.ک. ایمانیان، شهین، عوامل مؤثر در رشد، جزوات روانشناسی دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، شماره 13.

[9]   - ر.ک. گنجی، بهداشت روانی، ص157.


ارسال شده در توسط محمد نعیم اکبری
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >