سیلوانوس استال، متخصص روانشناسی، میگوید که از حکیمی پرسیدند از چه زمانی تربیت را باید آغاز کرد؟. حکیم در پاسخ گفت: از بیست سال قبل از تولد! و اگر به نتیجهی لازم نرسیدید، معلوم میشود که باید زودتر از آن شروع میکردید. این سخن حکیمانه و در خور توجه است و معنای آن حضور معنوی نسل پیشین در زندگی روانی نسل حاضر است. در آموزشهای دینی ما نیز شواهدی وجود دارد که انتقال زمینههای روحی و اخلاقی را از والدین به فرزندان تأیید میکند. تجربههای فراوان نیز گواه بر این مسأله هستند؛ هرچند از لحاظ علمی نتواستهاند حد و مرز آن را بدقت تعیین کنند، بنابراین کودکی که امروز به دنیا میآید، زمینه گوناگون ارثی را با خود به همراه دارد و نقش و اهمیت زمینههای ارثی را در تربیت فرزند هرگز نمیتوان نادیده گرفت.[1]
یک ضرب المثل چینی میگوید: اگر دیدگاهی داری که یک سال آینده را میبینی بذری بیفشان؛ اگر دیدگاهی داری که ده سال آینده را میبینی، درختی بکار؛ و اگر دیدگاهی داری که صد سال آینده را میبینی، مردم را راهنمایی و هدایت کن. مجسم کنید دنیایی را با پدران و مادران تحصیلکرده که فرزندان آزاد و مستقل پرورش دادهاند؛ نسلی که بر احساسات خود حاکم است، نسلی که انگیزههای عالی، انسانی و سازنده دارد و در جهت تخریب و نابودی که تا کنون بر دنیا حاکم بوده، قدم بر نمیدارد. به گفته جان راسکین اصلاحگر اجتماعی انگلیسی: «غنیترین کشور، کشوری است که بیشترین افراد شاداب و شرافتمند را زیر بال دارد». بدون تردید امکان چنین پیشرفتی وجود دارد، یعنی ساختن جهانی با حد اکثر انسانهای شاد و شرافتمند. گمان نمیکنم میراث غنیتر از این بتوان پیدا کرد.[2]
[1] - سادات، محمد علی، راهنمای پدران و مادران و شیوههای برخورد با کودکان، صص21و22.
[2] - ر.ک. واین دایر، ترجمه توران مالکی، چه کنیم تا فرزندان خوشبختی داشته باشیم، ص44.
اگر این سوال از هر پدر و مادری پرسیده شود که بزرگترین آرزوی شما برای فرزندان تان چیست؟ با پاسخهای ذیل مواجه میشویم:
- دوست دارم بچههایم از زندگی لذت ببرند، و هر روز را مانند معجزهی تلقی کنند و آن را ارج بگذارند. صرف نظر از شغلی که دارند، همو.اره احساس موفقیت، اعتبار و ارزش نمایند. نسبت به خود شان و زندگی دیدی مثبت و سازنده داشته باشند. طوری تربیت شوند که بتوانند از بروز دشواریهایی که ممکن است آنها را از پای در آورد، جلوگیری کنند. هرگز به افسردگی و درماندگی دچار نشوند. افرادی عصبی بار نیایند. از چنان احساس امنیت و آرامش درونی برخوردار باشند، که بتوانند در صورت بروز مشکلات از خود مقاومت و پایداری نشان بدهند. قدر و ارزش زمان حال را درک کنند، از سفر زندگی لذت ببرند و روی قسمت و تقدیر بیش از حد تکیه نکنند و تأکید نگذارند. فرزندانی مسول و با احساس داشته باشم، فرزندانی که برای طبیعت و بشریت ارزش و احترام قایل هستند. بتوانند تواناییهای بالقوه خود را کشف و جستجو کنند، در زندگی هدف مشخصی داشته باشند، و ضمن رضایت از زندگی اهل مبارزه باشند. فرصتهای نیکویی را که در پس تجارب تلخ و اجتناب ناپذیر زندگی نهفته است، کشف نمایند و به دست آورند. به سلامت جسم و روح خود علاقمند باشند.
پاسخ های بالا ، جوابهای نمونهی بود که یک نویسنده آمریکایی در تحقیقاتی که انجام داده است به آن رسیده است.[1]
بیشتر مباحث بهداشت روانی در متون تخصصی، به مسایل بزرگسالان اختصاص دارد. نگاه تحولی به بهداشت روانی افراد و بررسی مسایل عاطفی پیش از تولد تا بزرگسالی، نقش مهمی در سلامت شخصیت و پیشگیری از اختلالات روانی دارد. ویژگی روانی مراحل کودکی تا نوجوانی، نوعی رشدنایافتگی است و این امر موجب میشود آنان نیازمند راهنمایی و کمک بیشتری برای تأمین بهداشت روانی باشند. از طرفی وابستگی بسیار افراد به خانواده، بررسی مسایل بهداشت روانی آنها را بیشتر با مسایل خانوادگی و نحوه تعامل در بستر خانواده مربوط میکند. لازم است وظایف و مناسبات والدین با فرزندان مبتنی بر اهداف بهداشت روانی و ویژگیهای شخصیت سالم مورد بررسی قرار گیرد. یکی ازین اهداف پیشگیری از بروز مشکلات روانی است.[1]
هدفهای بهداشت روانی را میتوان در سه قسمت شرح داد، 1- پیشگیری، 2- درمان. 3- توانبخشی.[2]
پیشگیری شامل کلیه فعالیتها و تدابیری است که از پیدایش و افزایش بیماریهای روانی در فرد و جامعه جلوگیری میکند. در سال 1964 م. جرالد کپلان بهداشت روانی را در سه سطح قرار داد.
پیشگیری نوع اول (Primary Prevention ) به کلیه روشها، تدابیر، و ابزاری اشاره دارد که رفتارهای مثبت را تقویت میکنند و در جلوگیری از ظهور بیماری مؤثر هستند. هدف مداخله، در مرحله پیشگیری نوع اول، جلوگیری ازشروع بیماری یا اختلال است.[3] آلبی یکی از متخصصان بهداشت روانی، پیشگیری نوع اول را به صورت زیر تعریف میکند: «هر چیزی که هدفش بهتر کردن وضع زندگی بشر باشد و زندگی را بهتر و کارامدتر و بامعناتر نماید، به عنوان بخشی از پیشگیری نوع اول از اختلالات روانی و هیجانی تلقی میشود.[4] و به دو دسته از فعالیتهای عمده میشود تقسیم کرد: فعالیتهای که از ایجاد بیماریها یا اختلالهای روانی جلوگیری میکند. 2- مداخله های تحقیقی پژوهشی برای تقویت و تحکیم سلامت روانی و جسمی.[5]
در فرایند بهداشت روانی پیشگیری یک راهبرد اساسی است، در میان سطوح آن، پیشگیری نوع اول، اساسیترین راهبرد است که از اتلاف سرمایه و منابع مادی و انسانی جلوگیری می کند؛ زیرا پیشگیری نوع دوم (درمان) و نوع سوم (توانبخشی) مستلزم بکارگیری سرمایه های فراوان مادی و انسانی خواهد بود.
پیشگیری نوع دوم (secondary Prevention ) عبارت است از مداخله زودهنگام در شناخت و درمان نشگان یک اختلال و بیماری، با این هدف که از شیوع و گسترش آن توسط کوتاه کردن مدت آن کاسته شود.بنا بر این، هف شامل مراحل زیر میگردد: 1- کاستن علایم اختلال (کم کردن درد و رنج). 2- محدو کردن ادامه اختلال و رساندن آن به کمترین میزان شیوع.[6]
عبارت است از کاستن از گسترش از عوارض جانبی که در حاشیه یک بیماری یا اختلال اصلی وجود دارد (که اغلب ماهیت مزمن دارد). این بخش اشاره دارد به فعالیتهای توانبخشی که افرادی را که مبتلا به بیماریهای مزمن روانی طولانی مدت هستند، قادر میسازد که با حد اکثر تواناییهای جسمانی و روانی و اجتماعی خود فعالیت کنند. در این راستا آموزش مهارتهای شغلی و اجتماعی بسیار مفید واقع میشود.[7]
[1] - ر ک. سالاریفر و دیگران، بهداشت روانی، ص302 و303.
[2] - میلانیفر، بهروز، بهداشت روانی، ص40.
[3] - حسینی، ابوالقاسم، اصول بهداشت روانی، ص14.
[4] - حسینی، ابوالقاسم، همان، ص15.
[5] - شاملو، سعید، بهداشت روانی، ص20.
[6] - شاملو، همان، ص20
[7] - شاملو، همان، ص20.
روانشناسان نحوه ارتباط والدین با فرزندان و شیوههای تربیتی آنها را به سه دسته طبقهبندی کردهاند: 1-والدین سهل گیرPermissive Parent ، 2- والدین سخت گیرauthoritarian ، 3- والدین مقتدرauthoritative ، که برخی عنوانهای مستبد و قاطع و اطمینان بخش را برای دسته دوم و سوم برگزیدهاند.[1]
والدین سهلگیر گرم هستند و درخواست و انتظارات کمی از فرزندان دارند، به آنان اجازه میدهند بی هیچ قیدوبندی احساسات و تکانش های خود را ابراز کنند،، فعالیت های کودکان را تحت اشراف ندارند و به ندرت کنترل مناسبی بر رفتار آنان دارند. والدین سخت گیر، الگوهای سختگیرانهای دارند که بسیاری از قواعد را بر فرزندان تحمیل نموده و انتظار اطاعت دقیق از آنان دارند، به ندرت برای فرزندان چرایی لزوم پیروی از قواعد را توضیح میدهند و اغلب از شیوههای اعمال فشار استفاده میکنند. والدین مقتدر، شیوه منعطف دارند که در آن به فرزندان آزادی عمل داده، در عین حال محدودیتهایی را برای آنان اعمال نموده و برای این روش ادلهای را برای فرزندان ارائه می کنند. آنان پاسخگوی نیازها و دیدگاههای فرزندان هستند و فرزندان را در تصمیمگیریهای خانوادگی دخالت می دهند. آنان در صورت لزوم از اعمال قدرت استفاده می کنند، البته برای این کار نیز استدلال ارائه میدهند.[2]
پافشاری در انجام تکلیف و موفقیت یکی از روشهای فرزندپروری است که گاهی به آن روش قاطعانه و مقتدرانه میگویند، والدین قاطع با محبتاند ولی معیارهای روشنی دارند و از فرزندان انتظار رفتار درست دارند. آشکار است که باید چنین انتظاراتی با سطح رشد کودک تناسب داشته باشد. والدین قاطع کودکان را وادار به اجرای قوانین میکنند و گاهی هم متوسل به تنبیه میشوند ولی علل قوانین را توضیح می دهند و در ضمن از کودکان می خواهند که در تنظیم قواعد خانه سهیم باشند. برای مثال، اگر کودکی چندین بار وسط خیابان بپرد و پدر و مادر قاطع هربار جلو او را می گیرد و توضیح میدهد که چرا نباید این کار را بکند. اگر این کودک باز هم به این رفتار ادامه داد پر یا مادر او را به اتاقش میفرستند و بدینترتیب کودک را تنبیه می کنند. هرچند که والدین قاطع نسبتاً صریح هستند ولی فرزندان را تشویق میکنند که «جوابTalk back » آنان را بدهند. به این معنا که آنان ارتباط متقابل را تشویق میکنند.[3]
ضد این روش، روش مستبدانهauthoritarian ، است. والدین مستبد نیز صریحاند ولی آنان خواهان اطاعت کورکورانه و احترام به مراجع قدرتاند. آنان به کودک اجازه جواب دادن نمیدهند و گفتگو را تشویق نمیکنند و در ضمن چندان هم مهربان نیستند. روش دیگر سهلگیرانهPermisive ، نامیده میشود. والدین سهلگیر چندان متوسل به تنبیه نمیشوند و در ضمن چندان قاعده و قانونی در خانه ندارند تا بچه را وادار به اطاعت کنند. از بچهها چندان انتظار رفتار معقول ندارند و به کودکان اجازه میدهند که خودشان نظم و ترتیب به کارشان بدهند.
مطالعات طولی و مقطعی نشان می دهند که موفقیت زیاد در مدرسه با روشهای فرزندپروری قاطعانه ارتباط دارد. در یک مطالعه وسیع معلوم شد که کودکان دبیرستانی بسیار موفق که نمره بالایی داشتند، والدینشان روش قاطعانه داشتند. کمترین نمره متعلق به دانشآموزانی بود که والدین مستبد داشتند.[4] در یک بررسی دیگر رفتار مادر با فرزندان پیش مدرسهای آنان مشاهده شد و کوکان در مهد کودک و در کلاس ششم پیگیری شدند. کودکان موفق مادرانی داشتند که از آنان توقع رفتار عاقلانه داشتند و به طور مؤثری با فرزندانشان ارتباط برقرار می کردند و مهربان بودند.[5] مادران کودکان موفق رفتار فرزندان خود را کنترل میکردند، البته همراه با توضیح و استدلال و گوشزد عوافب آن. برای مثال، اگر کودک غذا نمیخورد مادر میگفت، «اگر غذا نخوری سالم و بزرگ نمیشی». مادران کودکان ناموفق غالباً متوسل به روشهای مستبدانه میشدند مانند تهدید به زدن کودک.[6]
[1] - - سالاریفر و دیگران،همان، ص316. به نقل از: ماسن، رشد و شخصیت کودک ص499.
[2] - سالاریفر و دیگران،همان، ص317. به نقل از: Shaffer, D. R., Developmental Psychology, p.592.
[3] - ر.ک. ماسن و دیگران، زشد و شخصیت کودک، ص407.
[4] - ر.ک. ماسن و دیگران، همان، ص407، به نقل از: دورنیاخ، ریتر، لیدرمن، رابرتز و فرالی 1987.
[5] - ر.ک. ماسن و دیگران، همان، ص407. به نقل از: هس، هالودی، دیکسون، پرایس،1984.
[6] - ر.ک. ماسن و دیگران، همان، ص408. به نقل از: هس، مک دویت، 1984، ص202.
روانشناسان در بررسی شخصیت سالم، اصطلاحات مختلفی مانند: بهنجاری normality ، سلامتhealth ، کمال، بلوغ و پختگیmaturity ، و رشد یافتگیgrowth، را بکار بردهاند. مفهوم دیگری را که میتوان محصول شخصیت سالم یا تقریباً مرادف آن دانست، شخصیت برخوردار از بهداشت روانیmental health، است. بنابراین شخصیت برخوردار از بهداشت روانی همان شخصیت سالم است که برخی نظریهپردازان به توصیف و بیان ویژگیهای آن پرداختهاند. سلامت روانی حالتی روانی است که ویژگی آن، سلامت عاطفی، رهایی نسبی از اضطراب، و نشانگان ناتوان کننده، توانایی برقراری روابط سازنده با دیگران و مقابله با مقتضیات و استرسهای معمولی زندگی است. از میان نظریه پردازان، اریکسون از هشت مرحله روانی اجتماعی صحبت کرده و در هر مرحله شیوههای سازگارانه مواجهه با مسایل زندگی را در مقابل شیوههای ناسازگار بیان کرده است. وی نگاهی تحولی به شخصیت سالم دارد ودر هر مرحله تحول، ملاکی را برای شخص برخوردار از سلامت روان معرفی کرده است.[1] بر اساس تعریف سازمان بهداشت روانی، فرد دارای شخصیت سالم، ارتباط مناسبی با دیگران دارد و به دنبال اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تعارضها و تمایلات شخصی خویش به طور منطقی، عادلانه و مناسب است.[2] در حال حاضر بیشتر روانپزشکان، توانایی سازش با محیط، انعطافپذیری، قضاوت عادلانه و منطقی در مواجهه با محرومیتها و فشارهای روانی را ملاک شخصیت سالم میدانند. گینزبرگ، «تسلط و مهارت در ارتباط صحیح با محیط در سه فضای مهم زندگی یعنی خانواده، شغل و تفریحات» را ملاک سلامت روان می داند. این شخص و همکارانش برای توضیح بیشتر میگویند: استعداد یافتن و ادامه کار، داشتن خانواده، ایجاد محیط خانوادگی دلپسند، فرار از مسایلی که با قانون درگیری دارد، لذت بردن از زندگی و استفادهی صحیح از فرصتها، ملاک تعادل و سلامت روان است[3] ویندایر رها بودن از رفتارهای خودتخریبی را قابل دستیابی می داند و برای شخصیت سالم ویژگیهای زیر را برمیشمارد: 1- خوشنودی و رضایت از همه امور زندگی و دوری از شکوه و شکایت از مشکلات و ناملایمات. 2- رهایی از احساس تقصیر و گناه و اضطرابهای مربوط به گذشته. 3- رهایی و فراغت از نگرانی و رنج و غصه نسبت به امور گذشته و وقایع آینده که در اختیارشان نیست، به علاوه زندگی در لحظهی حاضر و بهرهبرداری و لذت بردن از دستآوردهای لحظههای حال؛ 4- استقلال و آزادی در تصمیمگیری و دوری از فرهنگزدگی و نادیده انگاشتن رسوم بیمعنا. 5- زندگی با نشاط و شادی چه در رابطه باخود و چه در رابطه با دیگران. 6- پذیرش و دوست داشتن خود و دوری از ملامت خویش، رسیدگی به بدن و نیازهای مختلف خود. 7- دوستی و ارج نهادن به طبیعت و همه اجزای جهان حتی گیاهان و حیوانات. 8- دوستی مردم، یاری دادن آنها و دوری از سرزنش و ملامت مردم. 9- برخورداری از انرژی بسیار برای انجام امور، کنجکاوی و بیاعتنایی نسبت به شکست. 10- برخورداری از ارزشهای فرامنطقهی و احساس تعلق به کل بشریت.[4] کیومنKeumann، رشدیافتگی و سلامت شخصیت را در پنج بعد اساسی ذیل توصیف می کند: 1- داشتن دیدگاهی واقعبینانه از خود و دیگران. 2- پذیرش خود و دیگران. 3- زندگی کردن در زمان حال در عین توجه به مسایل گذشته و آینده. 4- برخورداری از ارزشهای پیشبرنده و هدایت کننده. 5- توسعه تواناییها و علایق خود به گونهای که با مقتضیات زندگی کنار بیاید.[5]ویژگیهای شخصیت سالم