تنفر از بچه معلول عوامل مختلف میباشد، تنگدستی و فقر ممکن است به نفرت از بچه بیانجامد.[1] یا مثلا بودن بچه مانع شود از اینکه پدر یا مادر به هدف خود برسد، یا آنان را به کار بیشتر و تحصیل درآمد زیادتر وادارد. گاهی پیدایش بچه باعث تغییر شغل مادر میشود، یا این که مادر مجبور میشود، شغل خود را از دست دهد[2] در بعض موارد بچهداشتن، زندگی خانوادگی را خسته کننده میسازد. گاهی پدر و مادر در اثر ضعف خود نمیتوانند به اهداف خود برسند، و بچه را عامل شکست فرض میکنند و او را مورد تنفر قرار میدهند. پدر و مادری که خود از محبت والدین محروم بودهاند اغلب نسبت به بچههای خود بیمهر هستند. والدینی که از طرف پدر و مادر خود طرد شده اند، نسبت به فرزندان خود بیعلاقه هستند، گاهی هم بیمهری والدین به بچهها معلول عدم آشنایی آنها با احتیاجات اساسی روانی کودکان است. بچههای که از محبت والدین محروم هستند، اغلب متزلزل و ناراحت میباشند.
والدین به صورتهای مختلف ممکن است بچه را مورد بیمهری قرار دهند و طردش کنند، گاهی بیمهری، در رفتار خشونتآمیز آنها ظاهر میشود. در بعض موارد، والدین برای این که از بچهها دور شوند او را به وسیلهی اسباب بازی سرگرم میکنند و از این راه بی مهری خود را نمایان میسازند. بعضی از پدر و مادرها خوب از بچههای خود مواظبت می کنند، به موقع به آنها غذا میدهند، و آنها را تمیز نگه میدارند؛ ولی در رفتار آنها بیحوصلگی دیده میشود و همین امر ممکن است دلیل بر بیمهری آنها نسبت به بچه باشد. در موارد خاصی بیمهری والدین به صورت بهانهجویی از بچه یا عدم تأیید اعمال خوب او ظاهر میشود.
عکس العمل بچهها نیز در مقابل بیمهری والدین، به صورتهای گوناگونی ظاهر میگردد. گاهی بچههای "مطرود" یا محروم از محبت والدین، دچار بیماریهای روانتنی میشوند، این بیماریها آثار بدنی دارد ولی منشأ آنها روانی است. پیدایش پارهی از "آلرژیها" در میان بچهها معلول همین امر هست،. بچههایی که دچار تب یونجهای Hay Fever ، ناراحتیهای پوستی Asthma میشود، اغلب از طرف پدر و مادر طرد شدهاند یا مدتی از آنها دور بودهاند. گاهی ایندسته از بچهها سرکش و پرخاشجو بار میآیند، در انجام کارهای بد احساس تقصیر نمیکنند، نسبت به زندگی بدبین هستند، و دیگران را دشمن خود فرض میکنند، و نسبت به اعمال آنها همیشه اعتراض میکنند. در بعض موارد بچههای مطرود و محروم از محبت والدین حالت تسلیم به خود میگیرند، رفتار زنندهی والدین را تحمل میکنند و به جای اعتراض با روی خوش در مقابل اعمال آنها عکس العمل نشان میدهند و از این راه کوشش میکنند محبت آنها را به طرف خود جلب کنند. بعضی از بچهها خود را تسلیم تخیلات میسازند و از برخورد با عالم واقع خودداری میکنند.[3]
بیمهرى والدین به فرزند، به صورتهاى مختلف است: مسائل روحى و عاطفى خود والدین، نداشتن محبت، کار زیاد والدین و نرسیدن به فرزندان، ناسازگارى خانوادگى، نداشتن تفریح و استراحت کافى، فشارهاى اقتصادى، خشونت در رفتار و نظایر آن. عکس العمل کودک در برابر بیمهرى والدین، به صورت اختلالات رفتارى و بیماریهاى روانتنى تظاهر میکند که هر کدام میتواند سالها و گاهى تا آخر عمر کودک را در رنج و عذاب نگاه دارد.[4]
[1] - الفقر کاد ان یکون کفرا.
[2] - در همین جا است که اسلام برای پیشگیری از این وضعیتها به مادران توصیه میکند تا به کارهای داخل خانه از جمله تربیت فرزند بپردازند و
[3] - ر. ک. شریعتمداری، پیشین، ص202.
[4] - ر.ک. بهشتی، محمود، سلامتی تن و روان.
هر گونه عدم تعادل در رفتار با کودک، غلط است، و از هر گونه افراط و تفریط باید به شدت پرهیز کرد.
مبنا باید حق و اعتدال باشد. هر گونه محبت بیجا یا هرگونه خشونت با کودک، ناصواب است.
گاهى والدین، از کودک، انتظارهایى واقعبینانه دارند، که صحیح است. اما بیشتر والدین، از فرزند خویش انتظارهایى به دور از واقع و بدون بصیرت صحیح دارند; یعنى توجه نداشتن به استعدادها، امکانات و مسائل محیطى. چنین والدینى، در حقیقت، بیش از معمول فرزند را تحت فشار قرار میدهند که این، درست نیست.[1]
بعضی از والدینی که بیش از توجه به احتیاجات فرزندانشان تابع احساسات خود میشوند و میخواهند میزان انضباط خود را در باره ایشان اندازهگیری کنند با این روش غیر معقول خود نه تنها کودکان را از رشد و انضباط و کنترل شخصی، ابتکار و پیشقدمی، پشتکاری و استقامت و رعایت عقاید دیگران باز میدارند بلکه عملاً بینظمی و هرج و مرجی را در تصور کودک نسبت به اخلاق اجتماعی ایجاد میکنند. غالباً والدین با نپذیرفتن فرزندان – چنانچه که هستند – بزرگترین لطمه روانی را برایشان وارد میسازند. آنان میخواهند فرزندانشان را بالاتر از آرزوهای خود بار آورند و برای ایشان نیز پیشههایی انتخاب میکنند، غافل از این که ایشان با مشورت و موافق میل پدران و مادران آفریده نشدهاند.
بیشتر پدران و مادران، همواره به فرزند خود تلقین میکنند که اگر هدف معینی را تعقیب نکند موجب رسوایی خانواده خواهد شد. این رفتار والدین – که نتیجه کوشش برای کسب افتخار یا ارزش شخصی است – سبب میشود که کودک به فعالیتهای شدید و سخت بپردازد و در نتیجه، سلامت روان و تن خود را در خطر اندازد.[2]
برخى از والدین ناآگاه کودکان خود را همانند یک فرد بزرگ تلقى کرده و انتظارات مهمى از او دارند. این افراد بىتجربه کودک را در مقابل انجام ندادن کارى که در حد قدرت او نیست مؤاخذه کرده و گاهى تنبیه مىکنند. آنان فکر نمىکنند که یک کودک را باید از افق دید او نگاه کرد نه از منظر خودشان. تمایلات، حالات و دنیاى کودکان و نوجوانان دیدگاهى نسبت به خود آنان را مى طلبد، که والدین برتر به آنان توجه کرده و آن را در معاشرت با کودکان مد نظر قرار مىدهند. کودک مثل بزرگترها هنوز معناى تعهد، انجام وظیفه و مسئولیت را درک نمى کند. باید به دنیاى آنان وارد شد و کارهاى سخت و مشقت بار و بازخواست رسمى را از آنان توقع نکرد .[3] از امام صادق علیه السلام پرسیدند: چه گونه مىشود والدین فرزندان خود را در نیکى و صله رحم به پدر و مادرشان یارى کنند؟ امام فرمود : به فرزندان کارهاى آسان بدهند و آنان را به کارهاى مشکل وادار نکنند و به رنج و زحمتشان نیندازند و بر آنان ستم ننمایند و به آنان دروغ نگویند و بدانند اگر مرتکب اعمالى شوند که فرزندشان به مرحله عاق والدین و قطع صله رحم برسند، آنانرا به مرز کفر مى رسانند.[4] چنین پدر ومادرى با اعمال نسنجیده و انتظارات نا به جا، نه تنها فرزندان خود را به راه صحیحهدایت نکردهاند، بلکه آنان را به سوى انحراف و لغزش سوق داده اند. یونس بن رباطمى گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: رسول خدا فرموده است : خدا رحمتکند کسى را که در نیکى ، به فرزند خود وى را یارى مى رساند. یونس از امام پرسید: چگونه مى توان به فرزندان یارى کرد؟ امام ششم علیه السلام فرمود: کارهاى آسان وراحت را از او بپذیرد و از محول کردن کارهاى سخت و سنگین به وى اجتناب کند، او رابا القاب زشت مخاطب قرار ندهد و او را سفیه و نادان و احمق نداند.[5]
هرچند روانشناسان در باره حقیقت ضرب المثل قدیم «کسی که بچه خود را نزند روزی به سینه خود خواهد زد» هنوز با یکدیگر بحث میکنند ولی همگی موافقت دارند که بکار بردن عاقلانه انضباط، میانهروی و اعتدال است. سختگیری و خشونت در اجرای مقررات، فهم و یادگیری دلیل لزوم آنها را برای کودکان دشوار میسازد. پدران و مادرانی که زندگی فرزندان خود را با یک عده فرمانها و اوامر، کوچک و تنگ میکنند معمولا فقط در تعلیم این که «قوانین و مقررات برای نقض شدن بوجود آمدهاند» موفق میشوند یا در آنان، این ایمان را ایجاد می کنند که چاپلوسی کامل و جلوگیری و خودداری از پیشقدمی و ابتکار، درستترین راهنمایان به سازگاری اجتماعی در زندگی بعدی هستند. هم چنین سختگیری و امر ونهی کردن بیدلیل، سبب میشود که کودک نیز در هر سازگاری اجتماعی، به فرمان و تحکم نسبت به همراهانش متوسل شود.
مطالعات زیادی در باره خانوادههای سختگیر و آسانگیر بعمل آمده است که یکی از جالبترین آنها مطالعه واتسون (Watson) است. این روانشناس رفتار 50 کودک در خانواده سختگیر و 50 کودک از خانواده آسانگیر را با هم مطالعه و مقایسه کرد و برای این منظور تستهای روانی را در یک وضع کلینیکی بکار برد و نتایج زیر را در باره کودکان خانوادههای آسانگیر بدست آورد:
1. بسیار مستقل و متکی به خود بودند و به ابتکار نشان دادن بیشتر علاقه داشتند.
2. میل اجتماعی و همکاری در ایشان زیاد بود و کمتر منفیباف یا متواضع افراطی بودند.
3. در مقابل ناکامی و مشکلات مقاومت زیاد داشتند.
4. بیشتر مایل بودند که نسبت به دیگران احساسات مثبت نشان دهند و در ایشان کمتر خصومت دیده میشد.
5. در رفتار عمومی و تفکر، خلاقیت زیادی نشان میدادند.
البته منظور از «خانواده آسانگیر» خانواده مسامحهکار نیست که کودک را کاملاً به حال خودش بگذارد و از کنترل و راهنمایی رفتار وی غافل باشد. بلکه خانوادهی را از لحاظ روانشناسی «آسانگیر» گوییم که به کودک امکان میدهد آزادانه فعالیت کند، خود را نشان دهد و به طور سالم و طبیعی به رشد و تکامل خود ادامه دهد.[6]
محبت والدین نسبت به بچهها گاهی به صورت مراقبتهای زیاد ظاهر میگردد. بچه هایی که بیش از حد تحت مراقبت والدین قرار دارند، مانند بچههای مطرود، دچار ناراحتی میشوند. مراقبتهای شدید والدین معلول عوامل خاصی است؛ گاهی والدین فرزند قبلی خود را از دست دادهاند و در نتیجه بیش از اندازه از فرزند فعلی مراقبت مینمایند. پدر و مادری ممکن است برای چندین سال بچهدار نشده باشند، و همین امر سبب شود که فرزند تازه خود را زیاد تحت مراقبت قرار دهند. گاهی والدین نمیتوانند احتیاجات عاطفی یکدیگر را تأمین کنند، روی این اصل بچه را مرکز عواطف و احساسات خود قرار میدهند. زنی که از محبت شوهر محروم است، فرزند خود را جانشین شوهر میکند و نسبت به او بیش از حد مهر میورزد. گاهی علاقه شدید مادر به بچه دلیل بر تنفر او از بچه است، این مادر برای این که تنفر حود را از بچه پنهان نگهدارد و از ترس این که مبادا دیگران متوجه این تنفر شوند، بیشتر بچه را مورد محبت قرار میدهد.
عکس العمل بچهها در مقابل مراقبتهای شدید به صورتهای مختلف ظاهر میشود. گاهی بچهها حالت تسلیم و اطاعت در مقابل والدین به خود میگیرند، و استقلال خود را از دست میدهند. زمانی در مقابل آنها حالت طغیان و سرکشی ظاهر میسازند و ایندسته از بچهها معمولا نمیتوانند با بچههای دیگر بسر برند. بعضی ازین بچهها کمرو و خجول هستند و در بعض موارد از طرف گروه همسن خود طرد میشوند، زیرا آشنا با مهارتهای اجتماعی نیستند.[7]
[1] - ر.ک. بهشتی، محمود، سلامتی تن و روان.
[2] - شعارینژاد، همان، ص158.
[3] - پاکنیا، عبد الکرم، حقوق متقابل والدین و فرزندان، بانک نرم ازاری عروج.
[4] - الکافى ، ج 6، ص 50، حدیث 6.
[5] - قال رسول الله صلى الله علیه و آله رحم الله من اءعان ولده على بره قال قلت کیفیعینه على بره قال یقبل میسوره و یتجاوز عن معسوره و لا یرهقه و لا تخرق به . (الکافى ، ج 6، ص 50)
[6] - ر.ک. شعارینؤاد، روانشناسی رشد، صص 157-158.
[7] - ر. ک. شریعتمداری، همان، ص202.
قبل از هرچیزی باید یادآور شد که بیشتر مطالبی که در فصل قبل آمده مختص به همان دوران کودکی اول بوده است و در عین حال در همان فصل مباحثی وجود دارد که اختصاصی نبوده و در همه مراحل سنی فرزند، توسط والدین قابل اجراست. و همینطور در فصل حاضر باز مطالب مشترک فراوانی وجود دارد که در مراحل مختلف زندگی کودک کاربرد داشته و نوزادی و نوجوانی را دربر میگیرد. طرح مباحث مشترک در هر فصل باعث تکرار ممل و مخل میشد و به بحث گرفتن آن در یک فصل، دلیلی بر اختصاص مطلب به آن فصل نخواهد بود. به عنوان مثال محبت والدین همیشگی بوده و به زمان خاص تعلق ندارد و ذکر آن در فصل پیشین صرفاً به این دلیل است که سنین قبل از دبستان، زمان تکوین شخصیت کودک است و محبت والدین به نوزاد و کودک، بر شخصیت وی اثرگذار است.
دوره کودکی دوم از شش هفت سالگی شروع می شود و تا قبل از مرحله بلوغ جسمی فرد (11تا12سالگی) ادامه دارد. ابتدا و انتهای این دوره با تحولات و شرایط جدیدی همراه است که تا اندازهای بر شخصیت کودک و ساطگاریهای اجتماعی او اثر می گذارد. ابتدای این دوره برای بیشتر کودکان با ورود به مدرسه آغاز میشود. معمولاً این تغییر در ابتدا، اکثر کودکان رادچار نوعی عدم تعادل میکند و سازگاری آنها را با نیازها و انتظارات جدید با دشواری همراه میسازد و آنها را از لحاظ عاطفی با آشفتگی روبرو میکند. ورود به مدرسه و کلاس، کودک را آماده میسازد تا بسرعت تغییراتی در نگرشها، ارزشها و رفتار خود ایجاد کند.
شاید برای بسیاری از والدین، کودکان در این دوره، بسیار پر دردسر و پرزحمت جلوه کنند؛ زیرا کودکان چندان دقت و مسؤلیتی(خصوصاً پسران) در حفظ و نگهداری لباسها یا سایر اشیایی که به آنها تعلق دارد، از خود نشان نمیدهند و علاوه بر آن نسبت به ظاهرشان بیقید و بیتوجه میشوند و نوعی بهمریختگی و شلوغی را در وسایل و امور مربوط به آنها، در محیط منزل به خوبی میتوان مشاهده کرد. در این دوره ممکن است بین برادران و خواهران در محیط خانه دعوا و ستیز بیشتری صورت بگیرد و معمولاً این دعواها و ستیزها بین خواهران و برادران اتفاق میافتد.[1]
این دوره از نظر روانشناسان، سنین گرایش به دسته و گروه است؛ یعنی دورهای که کودکان به پذیرفته شدن در گروه و تأیید از جانب اعضای دسته و گروه توجه زیادی میکنند و بسیار تلاش میکنند تا خود را از نظر ظاهر، گفتگو و رفتار با دسته و گروه همسالان خود تطبیق دهند. به همین دلیل روانشناسان، این دوره را سن همانندسازی نامگذاری کردهاند
مطالعات جدید در باره خلاقیت نشان داده است که اگر کودکان در این دوره با موانع محیطی یا استهزای بزرگسالان و همسالان روبرو نشوند، میتوانند انرژی خود را در جهت فعالیتهای خلاق سوق دهند. ازینرو، روانشناسان این دوره را سن خلاقیت نیز نامگذاری کردهاند؛ یعنی دورهای که در آن معلوم خواهد شد، کودک در آینده خلاق و مبتکر میشود یا دنبالهرو و پیرو خواهد بود. البته پایه و شالوده روحیه خلاق در دوره کودکی اول ریخته میشود، اما بهطور کلی توانایی استفاده از آن در فعالیتهای ابتکاری، در دوره کودکی دوم به وجود میاید.[2]
رسول اکرم(ص) در حدیثی، ویژگی کودک را در این دوره «عبد» دانسته که به معنای اطاعت است. در حدیث دیگری حضرت علی(ع) حصوصیت کودک را در این دوره «خادم» عنوان کردهاند. بنابراین میتوان چنین گفت که پیشوایان اسلام، کودک را در این دوره سنی مطیع و فرمانبردار معرفی میکنند و این خصوصیت برخلاف خصوصیت هفت سال اول (سیادت) است که کودک دارای ویژگی خودمرکزی و سیادت است و والدین بیشتر مطابق خواستهای کودک رفتار کنند. همچنین با خصوصیت نوجوان در هفت سال سوم (وزارت) فرق دارد که باید نوعی مشارکت و تعامل بین خواستههای فرزندان و والدین به وجود آید. به عبارت دیگر کودک دراین دوره پیش از هر زمانی دیگر آمادگی داردتا آنچه را پدر و مادر یا سایر بزرگسالان از او توقع دارند، انجام دهد و آمادگی فراوانی برای ارضای خواست های والدین و سایر بزرگسالان از خود نشان میدهد و خود را بیشتر در اختیار آنها قرار میدهد؛ زیرا در این دوره خاصیت نقش پذیری دارد و در جستجوی نقشی است که باید در میان بزرگسالان ایفا کند.
رسول اکرم(ص) این دوره را سالهای تأدیب و تربیت نامگذاری کردهاند. امام صادق(ع) نیز در حدیثی این دوره را دوره تعلیم نامیدهاند. دو خصوصیت روانی و تربیتی کودک در این دوره، یعنی «تربیتپذیری» و «تعلیمپذیری» گویای این است که کودک آمادگی دارد تا بطور مستقیم، اولاً ارزشها و ضد ارزشها به او آموزش داده شود و این مفاهیم برای او به تدریج تبیین گردد. کودک در این دوره تشنه تعلیم و تربیت است و آنچه را از طرف والدین و سایر بزرگسالان ارئه میشود، بجان میپذیر. بنابراین اگر اصول اخلاقی به شیوهای ملموس و عینی برای کودکان این دوره ارائه شود، آنها قادرند این اصول را همانند بزرگسالان درک کنند و در دورههای بعد نیز آن ها را همچنان برای خود حفظ کنند. [3]
[1] - سیف و دیگران، روانشناسی رشدف ج1، ص235.
[2] -سیف و دیگران، همان ص235.
[3] - ر. ک. سیف و دیگران، همان، صص263 تا 25.4.
از نکات قابل توجهى که در میان فرزندان وجود دارد رعایت مساوات و عدالت در رفتار با آنان مى باشد. این مسئله در مورد نیازهاى معنوى و عاطفى فرزندان بیشتر جلوه گر است ، والدین شایسته است در ابراز محبت در ظاهر مساوات را رعایت کنند، گر چه در باطن بنا به علت هاى مختلف یکىاز فرزندان را بیشتر از دیگرى دوست داشته باشند. امام باقر علیه السلام مىفرماید: به خدا قسم ، رفتار من با بعضى از فرزندانم از روىتکلف و بىمیلى است. او را روى زانوى خود مىنشانم ، محبت بسیار مىکنم ، از وىشکرگزارى و قدردانى مىنمایم، با آن که این همه احترام و محبت شایسته فرزند دیگرمن است. به این تکلف تن مىدهم تا آن که فرزند شایستهام از خطر آنان مصون باشد،تا آنان رفتارى را که برادران یوسف، با او انجام دادند، مرتکب نشوند، خداوند سورهیوسف را نفرستاد مگر به عنوان نمونه و مثال، که بعضى از ما نسبت به بعضى دیگر حسدنورزیم، چنان که برادران یوسف به او حسد کرده و ستم نمودند.[1] پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمو: ددر میان فرزندان خود عدالت را رعایت کنید، چنان که خودتان دوست داریددر نیکى و احسان برایتان مساوات و عدالت رعایت شود. .[2]و هم چنین آن حضرت مردى را به همراه دو فرزندشمشاهده کرد، آن مرد در حضور پیامبر صلى الله علیه و آله یکى از آن ها را بوسید ودیگرى را نبوسید، پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: چرا عدالت را رعایتنکردى ؟[3]
بررسیهای انجام شده نشان میدهد که تبعیض در خانواده و توجه بیشتر والدین به برخی از فرزندان و توجه کمتر نسبت به برخی دیگر سبب ایجاد عقده کهتری و احساس نفرت و بدبینی در کودک میشود. به قول «ویتریج گروبرگ ولف» هم چشمی و رقابت موجود در خانواده، تأثیر مخرب فراونی در روحیه کودکان بجا می گذارد و موجب میشود کودک خود را با برادران و خواهران دیگر مقایسه کرده و بر اثر محبت بیشتر والدین در حق آنان احساس کهتری نماید.[4]
[1] - پاک نیا، همان، به نقل از: تفسیر نور الثقلین ، ج 2، ص 408. مستدرک الوسائل ، ج 15، 172.
[2]- پاک نیا، همان، به نقل از: مکارم الاخلاق ، ص 220.
[3]- اءنه نظر الى رجل له ابنان فقبل اءحدهما و ترک الآخر فقال النبى صلى الله علیه وآله فهلا ساویت بینهما. (همان مدرک) .
[4] - احدی و محسنی، روانشناسی رشد، ص178
از نیازهاى اساسى روانى کودک، محبت است. اگر کودک از والدین، محبت ببیند، در زندگى آینده نیز با محبت خواهد بود و اعتماد به نفس و اعتماد به دیگران و محبت به دیگران خواهد داشت. به عکس، کودکى که در محیط محبت و صمیمیت، رشد نکند، در آینده شخصیتى پر کینه و ناسازگار خواهد بود. البته، باید مواظب باشیم که محبت به کودک در حد منطق و عقل باشد. افراط، یعنى محبت بیجا، و تفریط، یعنى بی مهرى، هر دو غلط است. والدین باید متوجه رشد کودک باشند و احتیاجات و امکانات و تمایلات و استعدادهاى کودک را در نظر بگیرند و به خصوص به اقتضاى رشدش با او برخورد و عمل یکنند. نکته بسیار با ارزش این است که والدین معمولاً با ندانمکاریهاى خود نسبت به خود و فرزندشان، باعث بروز مشکلاتى در زمینه زندگى خانوادگى و تربیت فرزند میشوند.
یکی از احتیاجات اساسی روانی افراد، برخورداری از محبت دیگران است. کودکی که در سالهای اول زندگی از محبت پدر و مادر محروم باشد، در خانه احساس ناامنی میکند، از زندگی لذت نمی برد، اغلب سرد و خشک و نسبت به دیگران بی مهر است و کمتر مقید به اصول و قوانین اخلاقی است. برعکس کودکی که از محبت سرشار والدین برخوردار است، قدرت سازگاری بیشتری دارد، احساس سکون و ارامش میکند، اعتماد به خویشتن در او قوی است، و نسبت به موازین اخلاقی حساس است. عشق و محبت واقعی والدین نسبت به بچه ضروری و قابل تقدیر است ولی محبت بیمورد گاهی مانع رشد شخصیت بچه میشود.[1]
ارضای نیاز به دوستی، به سلامت و بهداشت روانی کمک میکند؛ اما عدم ارضای این نیاز، موجب سازش نایافتگی در رفتار فرد میگردد.[2] عملاً همه روانشناسان به ارضای نیاز به محبت، به عنوان یک اصل اساسی در سلامت و بهداشت روانی، تأکید کردهاند. پرینکلPringel در تبیین نیازهای انسان، نیاز به عشق و محبت را مهم ارزیابی نموده و معتقد است رشد سالم شخصیت به این نیاز، بستگی دارد.[3]
برخی روایات به اهمیت محبت والدین نسبت به فرزندان اشاره دارند[4] و آن را اساس تربیت کودک و رشد وی میدانند. دستهی به برخورد کودکانه با کودک و بازی با او اشاره دارند[5] برخی نیز والدین را به اتخاذ موضع عادلانه با فرزندان امر می کنند.[6] در این میان از همه مهمتر تربیت نیکو و شایسته فرزندان است که محور اصلی تعدادی دیگر از روایات قرار گرفته است.[7]
1/2/9/3- اعتدال در محبت
در ابراز محبت و تکریم شخصیت کودک نباید راه افراط را پیمود . زیرا در آن صورت علاوه بر این که نمىتوان نتیجه صحیح تربیتى گرفت، بلکه شخصیت کودک در اثر زیاده روى والدین در ابزار محبت هاى نابجا لطمه جبران ناپذیرى خواهد خورد. چرا که این کودک از خود راضى، از جامعه توقعات و انتظارات نابه جایى خواهد داشت و در صورت بى اعتنایى دیگران به این خواسته هاى بى مورد، کودک ناز پرورده از زندگى بیزار و ماءیوس شده و دچار عقده حقارت خواهد شد. امام باقر علیه السلام مى فرماید: شر الآباء من دعاه البر الى الافراط؛. [8]بدترین پدران آن هایى هستند که در نیکى و محبتکردن به فرزندان خود زیاده روى نمایند. استاد شهید مرتضى مطهرى رحمة الله، در مورد آثار زیانبار افراط در محبت کودکان مى نویسد: روسو کتابى دارد بهنامامیلکه در فن تربیت کودک نوشته است . کتاب جالبىاست ، امیل نام کودک فرضى و افسانهاى است که وى در کتاب خود او را تحت تربیت قرارمىدهد و به پرورش همه جنبههاى جسمى و روانى او توجه مىکند. در همه موارد ایدهروسو این است کهامیلرا در حال ممارست با طبیعت و پنجهدر پنجه طبیعت و در دامن سختىها پرورش دهد. وى معتقد است که بدبختترین کودکان، آنهایى هستند که والدین آنها، آنان را در ناز و نعمت پرورش مىدهند؛ نمىگذارندسردى و گرمى دنیا را بچشند و پستى و بلندى جهان را لمس کنند، این گونه کودکان درمقابل سختىها حساس مىشوند و در مقابل لذتها بىتفاوت، هم چون ساق نازک یک درختکوچک در مقابل هر نسیمى مىلرزند و کوچکترین حادثه سوئى آنان را ناراحت مىکند، تاجائى که یک حادثه کوچک این فرزندان ناز پرورده را به فکر خودکشى مىاندازد. و از آنطرف هر چه موجبات لذت به آنها داده شود، به هیجان نمىآیند و نشاط پیدا نمىکنند. این گونه انسانها هرگز طعم نعمتها را درک نمىکنند، گرسنگى نچشیدهاند تا مزهغذا را بفهمند، بهترین غذاها براى ایشان کم ارجتر و کم لذتتر از نان جوینى است یکبچه دهاتى مىخورد. صادق هدایت چرا خودکشى کرد؟ یکى از علل خودکشى او این بود کهاشراف زاده بود. او پول جیبى بیش از حد کفایت داشت اما فکر صحیح و منظم نداشت . اواز موهبت ایمان بى بهره بود.[9] به همین جهت امامکاظم علیه السلام فرمود:یستحب غرامة الغلام فى صغره لیکونحلیما فى کبره.[10]چه خوب است که فرزندان را در کودکى به کارهاى سختو تحمل مشکلات وادار کرد تا در بزرگى حلیم و بردبار باشند.
پدران و مادران بىخرد، بصورت دوستى و مودت، تیشه به ریشه سعادت فرزندان خود مى زنندو با عواطف نابجا و محبتهاى ناپسند خویش، آنان را به راه بدبختى و سیه روزى سوقمىدهند! کودکانى که با این روش مذموم تربیت مىشوند، لوس و از خود راضى بار مىآیند و این خلق ناپسند از بیمارىهاى خطرناک روانى است، عوارض بسیارى روى جسم وجان مىگذارد و نتایج شومش از خلال گفتار و رفتار بیمار به خوبى مشهود است. کودکانى که لوس بار آمده اند، اطفالى که پدر و مادر مطیع بى قید و شرط آنها بودهاند و از اول بدون زحمت به تمام تمایلات خویش نایل شدهاند، روانى ضعیف و زود رنجدارند، خود را مىبازند و در کمال بدبختى و زبونى عقب نشینى مىکنند. تن به ذلتدادن ، تملق گفتن، منزوى شدن ، خودکشى کردن، و کارهایى نظایر اینها، طرق مختلفعقب نشینى از میدان جنگ زندگى است. لوس بار آمدن و از خود راضى بودن با نیرومندى اراده و قدرت مقاومت در نبرد زندگىناسازگار است.
غریزه حب اولاد که خود یکى از حجابهاى تیره عقل است ، به ضمیمهنادانى و بىاطلاعى از وظایف، بعضى از پدران و مادران را در راه تربیت کودکان ازصراط مستقیم منحرف مى کند، به برنامه هاى دینى و علمى توجه نمى کنند، و فرزندان رابا محبت هاى بیجا و زیاده از حد که سم مهلک سعادت کودک است پرورش مى دهند و بزرگترین دشمنى را در لباس دوستى و محبت درباره آن ها اعمال مى کنند و تا پایان عمرآنان را به دست تیره روزى و بدبختى مى سپارند. چنین تربیتى نه مرضى دین است و نهمرضى علم . پدران و مادران که با محبت هاى بیش از حد به فرزندان خود ستم مى کنند وباعث از خودرضایى آنان مى شوند، در پیشگاه خداوند بزرگ مسوولند، و بدون تردید بااین روش ناپسند، کودکان بى گناه خود را تسلیم انواع بدبختى و مصائب نموده اند. حدیث امام باقر علیه السلام را همواره بهخاطر داشته باشید و به وظیفه خود را اندازه گیرى محبت توجه کنید:«شر الاباء من دعاه البر الى الافراط» بدترین پدران کسانى هستند که در نیکى ومحبت نسبت به فرزندان ، از حد تجاوز کنند و به زیاده روى و افراط بگرایند. [11] .
تأکید بر محبت به معنای زیادهروی در آن نیست، محبت باید چنان باشد که اولاً فرزندان بیش از حد وابسته بار نیایند و نتوانند در غیاب والدین روی پای خود بایستند و ثانیاً از خود راضی و پرتوقع و لوس بار نیایند، زیرا کودکانی که بیش از حد مورد محبت والدین قرار میگیرند از دیگران نیز توقع محبتهای زیاد دارند و زمانی که وارد جامعه میشوند چون توقعات آنها برآورده نمیشود سرخورده، مأیوس و افسرده میشوند. پس چنین افرادی نمیتوانند با دیگران رابطه متعادلی برقرار کنند.[12]
[1] - ر. ک. شریعتمداری، علی، روانشناسی تربیتی، ص199.
[2] - رک. شجاعی، محمد صادق، درآمدی بر روانشناسی تنظیم رفتار با رویکرد اسلامی، ص247. به نقل از انگیزش وشخصیت، ص80 و81.
[3] - ر.ک. شجاعی، همان، به نقل از نیازهای کودکان، ص59-61.
[4] - رسول اکرم(ص) فرمودند «احبوا الصبیان و ارحموهم» فروع کافی، ج6، ص49.
[5] - رسول اکرم ص: «من کان له صبی فلیتصاب له» میزان الحکمه،ج10، ص700.
[6] - رسول اکرم ص: «اتقوا الله و اعدلوا فی اولادکم» همان ص706.
[7] - رسول اکرم ص: «اکرموا اولادکم و احسنوا آدابهم» همان، ص721.
[8]- پاکنیا، همان به نقل از: تاریخ یعقوبى ، ج 2، ص 320.
[9] - عدل الهى ، ص 187 و 188.
[10] - وسائل الشیعه ، ج 21، ص 479.
[11] - فلسفی، کودک از نظز وراثت و تربیت، نرمافزار
[12] - احمدوند، بهداشت روانی، ص226.