پدران و مادرانی که به سعادت و خوشبختی فرزندان خویش علاقه دارند، کار کردن را نیز جزء برنامه تربیتی قرار میدهند. کودکان خود را طوری تربیت می کنند که از همان کودکی به کار کردن علاقمند شوند و عادت کنند تا وقتی بزرگ شدند، نه تنها از کار کردن عار و ننگ نداشته باشند، بلکه بدان افتخار نمایند. بسیاری از پدران و مادران از این موضوع حیاتی غافل اند و در باره آن عنایتی به خرج نمیدهند. تا مدت ها همه کارهای کودک را خود شان انجام میدهند و هیچگونه مسؤولیتی را بر عهدهاش نمیگذارند. خیال میکنند با این عمل به فرزندان خدمت می کنند، در صورتی که خدمت نیست بلکه خیانتی بزرگ به کودک و حتی به کشور و اجتماع است!. گاهی بهانه میآورند که در کار کردن نباید عجله کرد. کار کردن بر بچه دشوار است. وقتی بزرگ شد، خودش دنبال کار می رود. در صورتی که این مطلب درست نیست، زیرا کاری که متناسب با سن و توانایی کودک باشد، با طبیعت کودکی مخالف نیست، بلکه جوابگوی غرایز و نیازمنیدهای اوست. اگر انسان از همان کودکی به کار کردن عادت نکند، وقتی بزرگ شد خیلی دیر و دشوار زیر بار آن میرود. پدران و مادران نادان، اگر واقعاً به فرزندان خویش علاقهمند بودند، با این بهانههای بیجا از تربیت فرزندان خویش شانه خالی نمیکردند و افراد سست عنصر، تنبل و بیعرضه به یادگار نمیگذاشتند[1]
پدران و مادران مسؤل و آگاه، سنین عمر و حدود توانایی بدنی و مقدار درک و شعور کودکان را در نظر میگیرند و هماهنگ با آن ، کاری به عهده آنان می گذارند و در انجام آن هم یاریشان می کنند؛ مثلاً به کودک سه ساله میتوان گفت: جوراب و کفشت را بپوش و بیرون بیاور، شلوارت را بپوش، نمکدان و قاشق چنگال را بیاور. وقتی بچهها بزرگتر شدند، میتوان به تدریج این قبیل کارها را بر عهده آنها گذاشت؛ مثلاً پهن کردن و جمع رخت خواب حود شان، خالی کردن ظرف اشغال، پختن غذا، پهن کردن سفره، آب گذاشتن سر سفره، کشیدن غذا، شستن ظرفها، جارو کردن اتاق ها و نگهداری و مراقبت در ساعات معین از خواهر و برادر کوچکتر، آب دادن و توجه به گلها و درخت های باغچه، اب و غذا دادن به حیوانات خانگی، خرید نان و سبزی و لبنیات و... تمیز کردن و مرتب کردن اسباب بازی ها. این کارها را کودکان میتوانند انجام دهند و مسؤولیت آنها را بپذیرند. بعدها که بزرگتر شدند، میتوان کارهای دشوارتری را به عهده شان گذاشت.[2]
1- شایستگی یا خود کمبینی (از6 تا 11 سالگی). در این مرحله، کودک میخواهد بداند که اشیا چگونه ساخته شده اند و چگونه کار میکنند. او میخواهد از بزرگترها تقلید کند و اعمال مفید انجام دهد. اگر کارهای کودک تأیید شود، او احساس حواهد کرد که شایستگی دارد، اما اگر اعمالش به چشم نیاید، احساس خود کمبینی و حقارت خواهد کرد. والدین و مربیانی که به کودک پاداش میدهند و موفقیتهای او را تقویت میکنند، در واقع احساس شایستگی او را تأیید میکنند، اما آنهایی که کودک را همیشه تحقیر می کنند و به مسخره میگیرند، برای او احساس خود کمبینی و نابهنجاری رفتاری فراهم میآورند.
2- احساس هویت یا سردرگمی (نوجوانی). نوجوان به خاطر تغییراتی که از نظر جسمی، روانی و اجتماعی پیدا میکند باید هویت خود را بسازد، بدین معنا که کیست، در کجا قرار دارد و چه نقشهایی باید داشته باشد. اگر او بتواند این تغییرات را یکپارچه کند، حویشتن پنداری مثبتی پیدا خواهد کرد. اما اگر نتواند هویت خود را بشناسد، این که کیست و چه تواناییهایی دارد، با سردرگمی و بیهویتی رو به رو خواهد شد و پیامد آن تزلزل در رفتار و اعمال خواهد بود.[3]
[1] - ر.ک. امینی، ابراهیم، تربیت، ص158.
[2] - ر.ک. امینی، همان، صص 158-159.
[3] - ر.ک. گنجی، همان ص128.
گفتهاند کودک سالم خوب میخورد، خوب میخوابد و خوب بازی میکند. کودکان ضمن بازی به فعالیتهای بدنی، عقلی و اجتماعی می پردازند. فرانک مینویسد: «بازی، راهی است که کودک آنچه را که کسی نمیتواند به او بیاموزد یاد می گیرد» بعضی نیز بازی را زندگی کودک دانستهاند. کودکی که از بازی می گریزد حتماً رشد سالم و طبیعی ندارد و احتمالاً از یک نوع ناراحتی عاطفی رنج میبرد و باید فوراً به درمان او پرداخت.[1]
محروم کردن کودک از بازی، بیش از هر چیزاو را ناراحت میکند و چه بسا ممکن است به یک عده ناراحتیهای عصبی منجر شود؛ زیرا بازی تنها وسیله طبیعی برای یادگیری و پیشرفت است. بازی که با حرکت توأم باشد دلیل سلامت وجود کودک است. بازی برای کودکان مانند کار برای بزرگسالان است. کودک سالم نمیتواند پنج دقیقه ساکت باشد و دایماً در تلاش و بازی با چیزهایی است که میبیند و لمس میکند. گاهی در خانه به کتابخانه پدرش می رود و آنها را زیر و رو میکند، گاهی اسباببازیهای خود را در آتش میاندازد تا بیبیند میسوزند یا نه؟ کودک به محیطی نیازمند است که بتواند خودش باشد، جایی که بتواند بدود، صدا کند، بالا برود، فریاد کشد، بشکند و بسازد. همه این امیال را با بازی ارضا میکند. بازی خود زندگی کودک و در عین حال آماده شدن برای مراحل بعدی زندگی میباشد و محروم ساختن او از آن ، در واقع محرومیت از زندگی است.[2]
پیامبر اسلام میفرماید: «مَنْ کانَ عِنْدَه صَبِیٌّ فَلْیَتصَابَ لَه؛»[3] هر کس کودکی نزدش است، باید رفتارهای متناسب با او انجام دهد و خود را به صورت همبازی کودک درآورد». در سیره رسول گرامی اسلام، بزرگداشت کودکان و اهمیت دادن به بازی آنان بسیار چشمگیر است، گویند روزی پیامبر ص برای شرکت در نماز جماعت عازم مسجد بودند، در راه کودکانی را دیدند که مشغول بازی بودند. آنها با دیدن پیامبر دست از بازی کشیدند و بسوی او شتافتند. پیامبر با محبت و مهربانی از آنان استقبال کرد. کودکان از سر و کول پیامبر بالا میرفتند و با هلهله و شادی به او میگفتند: «کن جملی» یعنی شتر من باش. پیامبر نیز با فروتنی و مهربانی خم شده آنها را بر دوش و پشت خود سوار میکرد و با آنان همبازی میشد. چون رسیدن پیامبر به مسجد به تأخیر افتاد، یاران آنحضرت که در انتظار آمدن ایشان و اقامه نماز جماعت بودند نگران شدند. بلال برای این که خبری از پیامبر بگیرد به دنبال ایشان رفت. ناگاه در کوچه دید که کودکان دور پیامبر را گرفتهاند و با او مشغول بازی هستند. خواست آنها را پراکنده کند اما پیامبر او را از این کار باز داشت و فرمود: برای من تنگ شدن وقت نماز، از دلتنگی و رنجیدن این کودکان خوشایندتر است. کودکان حاضر نشدند دست از پیامبر بردارند. پیامبر از بلال خواست تا به خانه ایشان برود و چیزی بیاورد که آنحضرت بتواند به وسیله آن بچهها را راضی کند. بلال پس از جستجوی زیاد در خانه پیامبر، هشت عدد گردو پیدا کر و به حضور پیامبر آورد. پیامبر در حالی که لبخندی بر لب داشت خطاب به کودکان فرمود: آیا شتر تان را به این گردوها میفروشید؟ کودکان گردوها را گرفتند و دست از پیامبر برداشتند.[4]
7/4- ایجاد فضاى پر نشاط
یکى از مهمترین نیازهاى کودکان در راه رشد و تربیت صحیح، داشتن فضایى شاد، پر نشاط و صمیمى است و پدر و مادران مسئول، بر خود لازم مى دانند که فرزندان خود را از داشتن چنین حقى محروم نکنند . گشاده روئى ، حسن خلق و شوخى هاى سالم و فرح بخش مى توانند در ایجاد چنین فضائى در محیط خانواده ثمر بخش باشد . والدین دلسوز هیچ گاه غم و اندوه خود را بهفرزندانشان تحمیل نمى کنند و فضاى شاد و پر نشاط خانواده را مکدر و ناگوار نمىسازند. آنان حزن و اندوه خود را در دل نگه داشته و در سیمایشان گشاده روئى وبشاشت را نمایان مى سازند. مؤ من کسى است که شادى در چهره و اندوهش در دلباشد.[5] امام صادق علیه السلام خوشرفتارى را یکى ازعلامات کمال ایمان شمرده است.[6]
فضل ابن ابى قرهمى گوید: امام صادق علیه السلام فرمود:ما من مؤ من الا و فیهدعابة ، قلت : و ما الدعابة ؟ قال : المزاح.[7] مؤ منى نیست که در وجود او خوش طبعى نباشد. پیشواى ششم نیز افرادى را که در میان جمع ، دیگران را با شوخى و خوش طبعى شاد مىکنند، بدون این که گناهى مرتکب شوند و عفت کلام را از میان ببرند، دوستان خداوند مىداند و مىفرماید:ان الله یحب المداعب فى الجماعة بلا رفث».[8]خداوند کسانى را دوست دارد که در میانمسلمانان شوخى و خوش طبعى مى کنند بدون این که کلمات زشت و ناروا به زبانبیاورند.[9]
[1] - ر.ک. شعارینژاد، روانشناسی رشد، ص269-273.
[2] -ر.ک. شعارینژاد، روانشناسی رشد، ص269-273.
[3] - رک. حسینیزاده، همان، ص119.به نقل از: حر عاملی، وسایل الشیعه، ج15،ص203.
[4] - سادات، محمد علی، راهنمای پدران و مادران و شیوههای برخورد با کودکان، ص54. به نقل از: جوامع الحکایات عوفی
[5] - بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه . (الکافى ، باب المؤ من و علاماته و صفاته ، حدیث 1.)
[6] - الکافى ، ج 2، باب حسن الخلق ، حدیث 3.
[7] - وسائل الشیعة : ج 12، ص 113.
[8] - وسائل الشیعة : ج 12، ص 113.
[9] - ر.ک. پاکنیا، عبد الکریم، حقوق متقابل والدین و فرزندان، بانک نرم افزاری عروج.
والدین نباید با امر ونهی، فریاد کشیدن، داد زدن و تنبیه بدنی، کودکان را به انجام دادن برخی کارها یا ترک برخی دیگر وادار کنند. مخصوصاً آن ها نباید پهلوی دوستان، فامیلها، همسایهها و سایر کودکان، فرزندان خود را سرزنش کنند. این رفتارها جز تحقیر کردن، از بین بردن اعتماد به نفس کودکان، به طغیان واداشتن آنها و نهایتاً بیاحترامی به پدر و مادر نتیجهای دیگری نخواهد داشت.
ناکام کنندهترین عامل برای کودکان این است که احساس کنند والدین، آنها را درک نمیکنند، اما دستور میدهند. البته منظور این نیست که به انتظارات بیجا و بیمورد کودکان پاسخ مثبت داد اما باید به آنها گوش داد. مخصوصاً زمانی که والدین میخواهند إعمال قدرت کنند، حتماً باید به گفتههای فرزندان خود گوش بدهند. گوش دادن به حرفهای کودکان، خشم آنها را کاهش میدهد و آمادهی همکاری می کند. برخی والدین نمی توانند بپذیرند که کودکان می توانند متفاوت از والدین فکر کنند.[1]
برای همه والدین اتفاق می افتد که گاهی کنترل خود را از ست میدهند. در این گونه موارد نباید فراموش کرد که پس از عادی شدن اوضاع، معذرتخواهی کرد و این کار را شهامت به حساب آورد نه کسر شأن. بعید نیست که بتوانیم از یک رویداد منفی نتیجهگیری مثبت داشته باشیم، مثلاً اگر یکی از اعضای خانواده آنقدر شهامت داشته باشد که پس از هر اشتباهی معذرت بخواهد، حواهید دید که چه پیامدهای مثبتی دارد. کوچکترین فایده معذرتخواهی این است که کودکان یاد می گیرند چگونه اشتباهات خود را جبران کنند.[2]
کودکان در تشخیص بیصداقتی در بزرگسالان درک قوی دارند، و به همین سان نارساییهای استدلال و سفسطه را از هم زود تشخیص میدهند. آنان خیلی دلشان میخواهد که به بزرگترها اعتماد کنند اما اگر یکی دو بار متوجه شدند که باید در باره آنها شک کنند، تبدیل به افرادی فوق العاده بدگمان می شوند. ازین رو پدر و مادر ملزم هستند که پیش از دادن یک تعهد به کودک در باره آن خوب بیندیشند و ببینند که آیا واقعاً می توانند آن را برآورند. وعدههایی مثل شاید برویم، و یا اگر شد میخرم، اعتماد کودک را متزلزل می کند و باور آن را نسبت به والدین کم می نماید. کودکان دوست دارند همانطور که خود به بزرگترها اعتماد دارند پدر و مادر آنها نیز به آنان اعتماد کنند و قبولشان داشته باشد و دوست دارند خود را تا حد انتظارات پر و مادر بالا بکشند. نشان دادن اعتماد به کودکان باعث میشود که آنها تصور خوبی از خویشتن داشته باشند و سعی کنند این تصور در عالم واقع هم وجود داشته باشد.[3]
یکی از عوامل مهم به وجود آمدن اختلالات عاطفی و رفتاری و اجتماعی کودکان، بدرفتاری والدین و به کار بردن تنبیه است. در بسیاری از خانوادهها، بویژه در مواردی که والدین وضع اقتصادی- اجتماعی– فرهنگی پایینتری دارند، تنبیه کودکان معمول است. فشارهای اجتماعی و روحی بر والدین، عامل مهم دیگری در بدرفتاری آنان نسبت به کودکان است. هرجا که چنین فشارهایی بر والدین وارد آید، طبعاً پرورش فرزندان نیز با دشواری و تلخکامی همراه خواهد بود. رشد کودکانی که مورد بدرفتاری و تنبیه بدنی مکرر قرار می گیرند، با کودکانی که در شرایط محبتآمیز و زندگی پرتحرک و شادمانه قرار دارند، کاملاً متفاوت است. [1]
والدین باید توجه داشته باشند تنبیه مختصر و کوتاه که بیشتر جنبه حیا یا شرمندگی داشته باشد، برای کودکان از یک تا 5سال امری ضروری است. البته به شرط آنکه موجب درد جسمانی یا باد ناسزا نشود. والدین به این نکته اساسی توجه داشته باشند که کودکان به سرعت نسبت به تنبیه بدنی یا پرخاشگری، بیتفاوت یا لجباز میشوند به طوری که بعداً بدون تنبیه بدنی و ناسزا، کاری را انجام نمیدهند و همین اطفال در بزرگی بزهکار یا خشن و سرکش میشوند. بنا براین تنبیه باید آنقدر ظریف، بجا و به موقع و خیلی به ندرت انجام گیرد که موجب شرمندگی کودک گردد.[2]
تنبیه به هدف و خواسته تنبیهگر نمیانجامد بلکه بیشتر آسیبی و زیان رسان است و رنجآور. تنبیه فقط موجب رنجش و آزردگی و تلخکامی میشود. هیچکسی بر پایه تلخکامی و آزردگی، رفتار شایسته و دلخواه در پیش نمی گیرد. در تنبیه کرن البته والدین مجری و طراح هستند و نوجوان در انتهای ریسمان تنبیه، موجود گیرنده و نافعال است. او جز نگاه ترسان و محکوم، نباید کاری انجام دهد. در این داستان البته بر والدین پابه پای نوجوان فشار وارد میشود. در سراسر این داستان ، نوجوان دستخوش آزردگی و تلخکامی است و این در شرایطی است که آدمی، با تلخکامی و آزردگی کار درست و راستی نمیتواند انجام دهد. اگر بخواهیم نوجوان رفتار درست و دلخواه ما را در پیش بگیرد، باید کاری کنیم که حال و احوال حوش و خرسندی داشته باشد و از نظر روانی در حالت استوار و باثباتی باشد.وقتی تنبیه صورت می گیرد، مسؤولیت رفتار نادرست از دوش نوجوان برداشته میشود و بر دوش تنبیه کننده میافتد حال آنکه مسؤولیت رفتار نوجوان به عهده خودش است نه به بزرگترها و والدینش.[3] تنبیه بدنی به خصوص اگر مکرر و بیحساب و کتاب اعمال شود موجب بروز پرخاشگری شدید و خصومت در کودک میشود. تأثیرات تنبیه برحسب سطح کلی پرخاشگری در کودک متفاوت است؛ کودکانی که نسبتاً غیر پرخاشگرند، در صورتی که تنبیه شوند واکنشهای خصومتآمیز خود را سرکوب میکنند، ولی کودکان پرخاشگر اگر تنبیه شوند رفتار پرخاشگرانه در آنها نه تنها سرکوب نمیشود بلکه ممکن است افزایش یابد.[4]
معصومان ع علاوه بر این که خود با کودکان خشن نبودند، اگر کسی نیز با آنها با خشونت برخورد میکرد، او را از این کار نهی میکردند. ام الفضل همسر عباس بن عبد المطلب و دایه امام حسین (ع) میگوید: پیامبر(ص) حسین(ع) را که شیرخواره بود از من گرفت و در آغوش کشید. حسین(ع) لباس پیامبر را خیس کرد، من او را به سرعت و به تندی از پیامبر(ص) گرفتم، به طوری که او به گریه افتاد. پیامبر فرمود: ام الفضل! آرام باش، این تری است آب آن را پاک میکند، اما چه چیزی میتواند کدورتی را که از سوی قلب تو بر قلب حسین نشست برطرف سازد.[5]
[1] - ر.ک. سوسن سیف و دیگران، روانشناسی رشد، ص45.
[2] - ر.ک. عطاری کرمانی، عباس، این گونه فرزندتان را تربیت کنید، ص8.
[3] - ر.ک.مایکل، ترجمه نیسان گاهان، راهنمای رفتار با نوجوانان، صص 105و 106.
[4] - ماسن و دیگران، رشد و شخصیت کودک، ص524.
[5] حسنیزاده، همان ص111، به نقل از قمی، عباس، هدیه الاحباب...، ص196.
گاهی پدر و مادرها فرزندان را با دیگری و یا با فرزندان دیگر از فامیل یا خارج از فامیل مقایسه می کنند، و به زعم خودشان او را به سر غیرت میآورند. غافل از این که این کار حسادت، کینه و دشمنی کودکان را نسبت به فرد مورد مقایسه برمیانگیزد و اثرات نامطلوبی روی روح و روان کودک می گذارد. بنابراین از مقایسه رفتارها دوری باید نمود، و هیچ وقت رفتار یک کودک را در برابر دیگری قرار نداد؛ زیرا این کار میتواند تنشهای درازمدتی ایجاد کند. وقتی گفته شود: «چرا نمیتوانی بیشتر مثل خواهرت باشی» یا «چرا نظم را از برادرت یاد نمیگیری» این دو برداشت موجب میشود او فکر کند که والدین تصور میکنند او از من بهتر است و آنها او را بیشتر دوست دارند و اینگونه رفتار موجب تحت فشار قرار دادن یکی و احساس بیارزشی دیگری میشود. تکالیف مدرسه اصلاٌ باید مقایسه نشود نمرات و کارنامه و رتبه درسی بچهها را فقط باید با نمونههای قبلی خود آنها مقایسه کرد و اگر با بچههای دیگر مقایسه شود موجب آزردگی خاطر و کینه میشود.[1]
برخی مادران جوان و کمتجربه میپندارند که حتی الامکان باید از ناکامی فرزندان خود جلوگیری کنند تا آنان با احساس کمیود و عدم ارضاء تمایلات، بزرگ نگردند و عقدهای نشوند. عدهای از والدین هرچه کودکشان میخواهد در اختیارش میگذارند و به او اجازه میدهند هر کاری دلش خواست انجام دهد، دیگران را بزند، جیغ بکشد، فحاشی کند، سر و صدا راه بیندازد، به وسایل منزل آسیب وارد سازد و در مهمانی رفتن به همه جای خانه سرکشی کند و صاحبخانه را به ستوه آورد و یا غذا را دور و برش بریزد. به پندار غلط این والدین، فرزندان کمتر دچار ناکامی می شوند و در آینده مشکلی نخواهند داشت!.
برخی از اولیاء با سختگیریها و امر و نهیهای شدید می کوشند کودکان خود را از ارضای امیال منطقی و مشروع حتی بازی کردن باز دارند و با وارد کردن فشارهای گوناگون، زندگی را بر آنان سخت نمایند. این والدین کودکان خود را با ناکامی مواجه میسازند و بهداشت روانی آنان را به مخاطره میاندازند.[2]
کودکان به خاطر شرائط زندگی جمعی ناگزیر به تجربه ناکامی هستند. کودکان بارها با موقعیتهای ناکام کننده روبرو میشوند و باید به مرور یاد بگیرند که چگونه خود را از ناکامیها در امان نگه دارند تا در آینده بتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند و رفتاری مناسب با موقعیت از خود نشان دهند. کودک و نوجوان چارهای ندارند جز اینکه با ناکامی روبرو شوند. مهم این نیست که با ناکامی روبرو نشویم بلکه مهم این است که راه حل آن را پیدا کنیم، راه حلی که منطقی باشد و اختلالات رفتاری به دنبال نداشته باشد.[3]
[1] - ر.ک. عطاری کرمانی، این گونه فرزنداتان را تربیت کنید، ص10.
[2] - احمدوند، بهداشت روانی، ص 92.
[3] - رک. احمدوند، همان، ص 92. به نقل از: گنجی، 1371.