نوجوان هرچه در جمع خانواده خوش و خوشنود باشد، خانواده برایش ارج و ارزش پیدا میکند. باید خانه و خانواده را پذیرنده او و خوشایند او کرد. این انتظار که او خودش را برازندهی قالبهای موجود خانواده کند، نشدنی است. دوران تغییر و بالیدن اوست و کارهایی هم که دنبال آنها است متغییرند و رشد میکنند[1]
زندگی در محلههایی که تراکم جمعیت در آنها زیاد است، فشار فوق العادهای به والدین و نوجوانان وارد میکند. والدین باید امکان سرگرمی، استراحت و تفریحات سالم را برای فرزندانشان فراهم کنند. شرکت در مسابقات ورزشی، رفتن به پارک و ترتیب دادن مسافرت های دسته جمعی، رفتن به باشگاههای ورزشی، تفریحی، فرهنگی و مجامع دینی میتواند از بروز بزهکاری جلوگیری کند.[2]
فعالیتهای ذهنی نوجوانان و جوانان در زمینه ادامه تحصیل و مطالعه زیاد خصوصاً ر ایام امتحانات، ممکن است با از دست رفتن نشاط و تعادل حیاتی آنان همراه شود. چنین وضعیتی ممکن است سبب بروز بسیاری از اختلالات روانی همچون نوروز، افسردگیها و نارساییهای جسمی به ویژه از نوع بیماریهای روانتنی شود.در این شزایط برخوراری از یک برنامه جامع و پیشبینی فرصتی آزاد و فارغ از کار، مهمترین گام در پیشگیری از آسیبهای روانی است. فقدان حد اقلی از اوقات فراغت در زندگی روزمره باعث افزایش اضطراب و فشار روانی شده، زمینه اختلال در قوای حسی و ادراکی را فراهم میآورد و فرد در تفکر مولد و خلاق با مشکل مواجه می شود. به طور مسلم همانطوری که فشار ذهنی و روانی ناشی از فعالیتها و مشغلههای مستمر و بیوقفه نه تنها موجب اختلال در بهداشت روانی فرد می شود، بلکه قدرت فراگیری ادراک مطالب و نگاهداری ذهنی را به حداقل می رساند.[3]
نوجوانان و جوانان برای آزاد کردن انرژی متراکمی که در وجود شان انباشته است به تفریح و سرگرمی نیاز دارند،. نیازهای آنان در این زمینه انکارناپذیر است و نباید و نمی توان به جای پاسخ مناسب، نیازهای شان را سرکوب کرده و یا سرسری از آن گذشت. نیاز سرکوب شده، رمینه مساعدی برای انحراف آنان و پژمرده شدن روحیه آنان فراهم میآورد.[4]
تفریحات سالم در توسعه سلامت روان نقش زیادی دارند. در زیر به برخی ازین نقشها پرداخته شده است: تفریحات سالم فرصتهایی را ایجاد میکند که نوجوانان، خشم و پرخاشگری خود را ابراز کنند، در حالیکه به دلیل محدودیتهای محیط درس و کار راهی برای تخلیه آنها ندارند. تفریحات سالم فرصت های برای سازندگی و خلاقیت مناسب با تواناییها و قابلیتها ایجاد می کند. تفریحات سالم فرصت های مناسبی برای کسب آرامش و رهایی از تنش ها و نگرانی ها در زندگی روزانه است. روانشناسان معتقدند که همه این نیازها را می توان به وسیله انواع تفریحات سالم برآورده ساخت. اوقات فراغت، فرصتی مناسب برای استفاده مفید و سرگرم کننده است.[5]
همه کودکان و نوجوانان نیاز به تفریح و شادمانی دارند و اگر والدین، مدرسه و جامعه از کمک به ارضای این نیاز غفلت کنند از یک وظیفه مهم شانه خالی کردهاند. هر نهاد تربیتی رسمی یا غیررسمی باید اصل مهم فراهم کردن امکانات مختلف را برای یاری نوجوان در لذت بردن طبیعی و معقول بپذیرد و این امر میسر نمیشود مگر این که فرصتهای مناسب برای آن فراهم شود. شادمانی و لذت جویی از ویژگیهای طبیعی انسان است و از همان اوایل طفولیت ظاهر میشود. نقطه مقابل این ویژگی عاطفی انسان، درد و رنج و ناراحتی است که تداوم آن در جریان زندگی فرد میتواند منجر به اختلالهای روانی و کم رشدی فرد شود. از نشانههای مهم سلامت روانی و عقلانی فرد شادمانی روحیه و رضایت و امیدواری است. افرادی که در دوره کودکی و نوجوانی ازین موهبتهای مهم روانی محروم باشند در ادامه زندگی خود در دوره جوانی و بزرگسالی و پیری نیز معمولاً از سلامت کامل روانی برخوردار نخواهند بود. فردی که شادمان است به سلامت خود و دیگران کمک میکند.[6]
[1] - ر.ک. مایکل، ترجمه نیسان گاهان، راهنمای رفتار با نوجوان، ص184.
[2] - بیابانگرد، همان ، ص284.
[3] - اکبری، ابوالقاسم، نیازهای نوجوانان و جوانان، ص136. به نقل از محمدی 1389.
[4] - احمدوند، بهداشت روان، ص286. به نقل از: حیدری 1370.
[5] - اکبری، ابوالقاسم، همان، ص137.
[6] -لطفآبادی، روانشناسی رشد، ج2، ص162.
نوجوان برای ترک دوره کودکی و به منظور اثبات وجود خود به منزله یک فرد مستقل و خودنام، بیش از هرچیز به طرد آنانی میپردازند که تا آن هنگام می پرستید. به خانواده و الگوهای مورد تقلید و آنچه که والدین دوست دارند، پشت پا میزند و بدین سان می خواهد استقلال خود را نشان دهد. نوجوان گاهی با خشونت و عصیانگری علیه عقاید، ارزشها و سنن آنان می ایستد و گاه نیز نسبت به آنان ترحم و شفقت نشان میدهد، ترحم و شفقتی که شخص در مقام بسیار بلند نسبت به زیردستان خود بروز میدهد(این احساس برتری نسبت به پدر و مادر بیش از آنچه واقعی باشد، ظاهری است و نمودار عدم امنیتی است که نوجوان در عمق وجود خود احساس میکند). فرد در زمان کودکی، پدر و مادر و به طور کلی بزرگسالان را برتر میداند اما در جریان رشد به مرحلهای وارد میشود که دیگر به قدرت زیاد و خدشه ناپذیر بزرگسالان اعتقاد ندارد و با واقعیت بیشتری آنان را درک میکند. در هنگام بلوغ، نوجوانان نه تنها دیگر برای پدر و مادر ارزشی بیش از آنچه شایسته آنهاست قائل نیست، بلکه از آنان انتقاد نیز میکند. دختر و پسر بدون ترحم و انصاف در مورد والدین خود داوری میکنند و معایبشان را چند برابر جلوه می دهند. محبت والدین را لوس بازی میدانند و مهربانی و احوالپرسی آنان را مداخله بیجا میشمارند. به ویژه در این زمان است که نوجوان از پدر و مادر خود عار دارد، گاه این عار داشتن علتهایی پذیرفتنی دارد؛ زیرا والدین واقعاً قابل انتقادند، اما گاه نیز بدون دلیل و منطق درست است. برخی از محدویتها و فقر خانواده خود رنج میبرند و می کوشند این موضوع را از دوستان خود پوشیده نگهدارند.[1]
یکی از ویژگیهای نوجوانان در صورت عدم توجه والدین و عدم کنترل اجتماعی، افتادن در دام بزهکاری است و از نظر قانونی، بزهکاری نوجوانی هر عملی است که برخلاف هنجارها، موازین و مقررات، ارزشها و فرهنگ جامعه باشد و مهمترین عامل مؤثر در بزهکاری، روش تربیتی نارسا یا اختلال در شبکه ارتباطی خانواده است. تقریباً تمام پژوهش ها نشان دادهاند والدینی که فرزندان خود مهربان نیستند، یا آنهای که از نظر روانی یا فزیکی از فرزندان خود سوء استفاده میکنند، بیشتر احتمال دارد که فرزندان بزهکار داشته باشند.[2]
افزایش احتمال بزهکاری در خانوادههایی وجود دارد که: 1- والدین از روشهای انضباطی سختگیرانه یا بسیار بیبندوبار و فریبنده استفاده میکنند. 2- شیوه انضباطی به جای آنکه مبتنی بر استدلال باشد، مبتنی بر تنبیه بدنی است. 3- والدین نسبت به فرزندان خود به جای آنکه گرم، صمیمی و عاطفی باشند، بیتوجه، غافل و تمسخر کننده هستند (لوبر، دیشین، 1988). آشکار شده است که کودکان بزهکار رابطه بسیار ضعیفی با پدران خود داشته و آنها را به عنوان الگوهای غیر قابل پذیرش ارزیابی میکنند. حانوادههای کودکان بزهکار اغلب فاقد گدر بوده یا پدر غیبت دارد(آندرسون،1968). در حالی که بزهکاری با جدایی و طلاق در خانواده همبستگی دارد، با این حال باید توجه داشت که حداقل یک مطالعه نشان داده است که بروز بزهکاری در خانوادههای سالم – سالم از این نظر که هم پدر و هم مادر وجود دارند – که کشمکشهای عاطفی شدیدی بین والدین وجود دارد، بالاتر از خانوادههای تک والدی است که روابط گرم و صمیمانهای بین والد و کودک وجود دارد(آلستورم و هاویگاربست،1981).والدینی که مشوق نگرشهای مثبت نسبت به یادگیری و مدرسه و رشد مهارتهای تحصیلی نیستند، بیشتر احتمال دارد که فرزندانشان افت تحصیلی، مردودی و مشکلاتی در مدرسه داشته باشند. همچنین والدینی که از مشکلات عاطفی رنج میبرند یا آنهایی که سابقه جنایی دارند بیشتر احتمال دارد که فرزندان بزهکار داشته باشند.[3]
بزهکاری نوجوانی در همه جای دنیا هست و در بین پسران بیشتر دیده میشود. بزهکاری برخی از نوجوانان صرفاً به دلیل ناراحتیهای شدید روانی است. تاریخچه زندگی نوجوانان بزهکار غالباً مملو از فقر سلامت روانی در دوره کودکی و بیقراری و تحریکپذیری است. گروهی از نوجوانا بزهکار حاصل فقر اجتماعی و فرهنگی محیط زندگی خود هستند. روابط سرد با مادر در دوران کودکی، همدستی با مادر در مقابل پدر و درگیری با وی، داشتن والدین خلافکار و همانند سازی با سایر بزرگسالان بزهکار نیز از جمله عوامل زمینهساز بروز بزهکاری نوجوانان است.[4]
[1] - ر.ک. احمدوند، بهداشت روانی، ص 281 و 282.
[2] - بیابانگرد، روانشناسی نوجوانان، ص280، به نقل از: آندرو، 1988 و پاپرنی و ریشر، 1989.
[3] - ر.ک. بیابانگرد، همان صص 280 و 281.
[4] - ر.ک. لطفآبادی، روانشناسی رشد، ج2، ص184.
یکی از عواملی که در شخصیت افراد نقش قابل ملاحظهای دارد و در دوران نوجوانی و جوانی به صورت مطلوب و یا نامطلوب آشکار می شود مسأله استقلال مالی است. نیازهای اقتصادی نوجوان ابتدا به صورت نیاز به پول جیبی توسط اولیاء خانه تأمین میشود، در دوره راهنمایی و متوسطه نیاز اقتصادی فرد شکل جدیدتری به خود می گیرد و به موازات رشد نوجوان به سوی دوره جوانی، بر میزان نیاز اقتصادی وی نیز افزوده میشود. در این دوره دوستیها در گروه همسالان شکل جدیتری به خود می گیرد و یکی از طرق ارضاء حس استقلالطلبی نوجوانان، دادن استقلال مالی به آنان است تا حدی که بتوانند برخی از نیازهای خود را مرتفع سازند. در سطح جهانی اعتقاد بر این است که کارکردن همراه با تحصیل باعث می شود محصل و دانشجو، درک بهتری از بازار کار پیدا کنند، احساس مسؤولیت کنند، عزت نفس و روحیه کار را در خود پرورش دهند. کار نوجاوان و جوان را وادار می کند تا در مورد اهداف شغلی آتی خود فکر کنند و مهارتهایی را کسب کنند که بعداً برای آنان مفید باشد.[1]
نتایج تحقیقات فاستر Faster نشان داد که دانش آموزانی که در دوران دبیرستان به صورت نیمه وقت کار می کنند نسبت به دانشآموزانی که کار نمیکنند، در آینده درآمدی بیشتری خواهند داشت. نتایج نهایی تحقیق حاکی از آن است که مشاغل نیمه وقت، انتقال افراد را به محل کار آسان میکنند. این مشاغل کمک میکنند تا آگاهی ما در بازار کار افزایش یابد و مقداری از مهارتهای کاری را بدست آوریم و مهارتهای ارزشمندی پیدا کنیم. تقریباً هر شخص موفقی که تا کنون دیدهام، در نوجوانی کار نیمه وقت داشته است(شریعتزاده 1387). داشتن کار مناسب در این دوره، باعث بینیازی و عزت نفس و اعتماد به نفس آنها میشود، و برعکس بیکاری منشأ بسیاری از ضعفها و بسیاری از مفاسد و آلودگیها است و امنیت روانی فرد را به خطر میاندازد. حتی داشتن شغل نامناسب و یا شغلی که مورد علاقه نوجوان نباشد و یا تحمیلی باشد، گاه باعث پیدایش ناراحتیهای روانی و شکست و محرومیت وی می شود و برای همیشه عامل اضطراب و پریشان خاطری را فراهم می کند [2]
عدهی از والدین، همیشه میخواهند فرزندان خود را به حالت بچگی نگاه دارند و با ایشان مانند کودکان خردسال رفتار میکنند. این سبب میشود که فرزندانشان، اگر چه از لحاظ سن بزرگ میشوند، لیکن از استقلال زندگی محروم و همواره به دیگران متکی باشند. چنین کودکان افراد فروتن افراطی، کمرو، ترسو، گولزن، عصبانی بار آمده و علیه دستورهای والدین یاغی می شوند. در صورتی که وظیفه والدین است که لیاقت و استعداد فرزند خود را اندازه گیرند و او را به زندگی شایسته شخصی ترغیب کنند. به عبارت دیگر عالیترین وظایف والدین این است که فرزندان خود را کمک کنند تا از تمام جهات بالغ شوند و به اصطلاح، مرد یا زن رندگی باشند. پدران و مادرانی که گاهی فرزندان خود را مسخره میکنند، سد غیر قابل عبوری میان خود و فرزندان شان بوجود میآورند. آنان به ترس فرزندان خود میخندند و به آفریدههای تخیل شان تمایلی نشان نمیدهند بعدها نیز تعجب میکنند که چرا فرزندانشان مشکلات خود را با آنان در میان نمیگذارند.[3]
پدیدهای نوجوانی والدین را در برابر واقعیتی قرار میدهد که یا آن را نمیپذیرند و یا اگر می پذیرند وقوع آن را به زمانهای دور و دورتری نسبت میدهند. این واقعیت چیزی نیست مگر نوجوان شدن و آغاز بزرگسالی فرزند آنان. ازین پس والدین باید این واقعیت را بپذیرند که این موجود جدید در حال تغییر شکل، دیگر آن کودک کوچکی نیست که کاملاً در اختیار آنان بوده است و باید در تملک شان باشد. افزون بر این آنان باید آمادگی پذیرش پرخاشجوییهای اجتماعی را نیز داشته باشند و بپذیرند که فرزند آنان، هرچند هنوز از لحاظ اقتصادی وابسته است، اما دیگر وابستگیهای عاطفی (هرچند به ظاهر) دوران کودکی را نداشته باشند. بنابراین، به نظر میرسد که همراه و همزمان با تغییرات روانی نوجوان، میبایست تحول روانی در والدین روی دهد و آنان را برای پذیرش «مفارقت» از فرزند کوچک دیروز خود آماده سازد.[4]
[1] - ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، نیازهای نوجوانان و جوانان، صص117- 120.
[2] - ر.ک. اکبری، همان، ص120و 121.
[3] - شعارینژاد، همان، ص158.
[4] - احمدوند، بهداشت روانی، ص280.
نوجوانان به دلیل ویژگیهای خاص دوران نوجوانی، گاهی رفتارهایی از خود بروز میدهند، که باعث میشود والدین تصور کنند که نوجوان شان به مشکل روانی دچار گردیده است. به عنوان مثال، انحرافهایی را در نظر بگیرید که گاهی در نوجوان دیده میشود. میدانیم که این رفتارها زودگذر اند و در مراحل رشدبه وجود میآیند. دختر نوجوان چه با کلام، و چه با شیوه لباس پوشیدن و چه با نشان دادن بخشی از موی سر، با خانواده و گاهی با اجتماع به مخالفت میپردازد. والدین بلافاصله کمحوصله میشوند و با شدت اظهار میدارند که دختر شان را نمیشناسند. برخی مسؤلان نیز تند برخورد میکنند و نوجوان را نیز به خشونت وا میدارند. این نوع مخالفتهای نوجوانان، بیانگر مرحلهی مهمی از زندگی است نه بی اعتنایی به والدین یا قوانین اجتماعی. با این مخالتها آنان خود محتاری و انتخاب ارزشهای فردی و شخصی را یاد میگیرند. هیچ یک ازین رفتارها نشانهی بیماری روانی نیست، بلکه برای تأیید و تثبیت موجودیت فرد است.[1]
در زندگی هرکس تعارضهای روزانه، رنجها، اندوهها، ناراحتی ها و ناکامی هایی وجود دارد. در نوجوانان رفتارهای زودگذر دیده میشوند که آنها در مراحل رشد از خود نشان میدهند. نوجوانان واکنشهای تند و پرخاشگرانه و عصیانجویانه نشان میدهند، ظاهراً به دیگران بیاعتنایی میکنند و از قوانین اجتماعی عدول میورزند. هیچیک ازین رفتارها نشانه بیماری ورانی نیست بلکه رفتارهایی هستند که نوجوان برای رسیدن به استقلال و هویت و تثبیت موجودیت خود از حویشتن نشان میدهد.[2]
در دوره نوجوانی، به دلیل ساختار این دوره، مشکل ناسازگاری تا حدودی با دوره کودکی متفاوت است؛ زیرا نوجوان در این دوره دایماً در حال تغییر است و خود را در شرایطی که در مرز بین دو مرحله کودکی و بزرگسالی است میبیند. چنین شناختی از خود توسط نوجوان باعث فشارهای روحی بسیار مهم و پیچیدهای که اغلب مصادف دوره بلوغ جنسی نوجوان است صورت می گیرد. در این دوره ناسازگاریها صورت دیگری پیدا میکند که به شکل سرکشی در مقابل قراردادهای اجتماعی و خانوادگی درمیآید. در این دوره نوجوانان از لحاظ روانی وضع نامتعادلی دارند که به نظر میرسد بیشتر آنها در جمع شاد و در هنگام تنهایی در عالم خود فرو میروند و مشاهده این وضعیت به نظر بینیندگان نوعی ناراحتی است. زود رنجی و پرتوقع بودن از دیگر خصایص نوجوانان است که بر رفتارهای احساسی آنان متکی است. آنها دوست دارند همه مانند پدر و مادر حرف آنان را گوش کنند ولی چون در عمل چنین رفتاری از طرف سایر مردم و همسالان آنها تا حدودی با مقاومت روبرو میشود به دفتارهای ناسازگار اقدام میکنند.[3]
کمرنگ شدن وابستگی کودک به پدر و مادر در دوره نوجوانی، وی را به سوی استقلال سوق میدهد. در این مرحله نوجوان در جستجوی یافتن دوستانی است تا بتواند نظرات خود را با وی در میان بگذارد. در این مسیر به دنبال دوستانی است که از نظر خصایص رفتاری وجه اشتراکی با آنها داشته باشد. این وجه اشتراک در بعضی مواقع منجر به تشکیلات اجتماعی، باندها و دستههایی میشود که اگر در مسیر مثبت قرار گیرند، می تواند فعالیتهای مثمر ثمر برای اجتماع باشد. ولی اگر در مسیر خلاف قرار گیرند می تواند تبدیل به بانهای خلاف اخلاق مانند تکدی، حمل مواد مخدر، کیفقاپی و... تبدیل شوند.[4]
نقش والدین در پرورش کوکان این نیست که آنها را وابسته بار آورد، بلکه وسیلهای فراهم سازند که این اتکا و وابستگی را غیر ضروری سازند. هر قمی که بچهها در راه استقلال برمیدارند ر واقع قدمی در راه تبدیل شدن به انسانی آزاد اندیش است. وقتی کودک خردسالی هستند و شروع به راه رفتن میکنند،آنها را با صدای بلند تشویق کنید، وقتی دوچرخه خود را برای اولین بار به حرکت در میآورند به آن ها نشان دهید که چقدر ازین کار احساس خوشنودی و غرور میکنید. اینها موفقیتهای مهمی برای بچهها محسوب میشود. و هنگامی که بچهها قدمهای بزرگتری دور از شما برمیدارند و بطور کامل آشیانه خود را ترک مینمایند، فریاد تحسین و تشویق شما باید بلندتر شده و ازین عزیمت استقبال کنید. پدر و مادر بودن این رفتارها را اقتضا میکند. برای کسب استقلال از بچهها حمایت کنید، به آنها نشان دهید که از دوری آنها دچار ترس و وحشت نمیشوید.[5]
نوجوانان از والدین گلهمند هستند و از آنان ایراد میگیرند. نیاز به استقلال و اثبات وجود به همراه این احساس که او را نمیفهمند، از خصوصیات مشخص دوره نوجوانی است.[6]
[1] - ر.ک. گنجی، حمزه، همان، ص11.
[2] -ر.ک. احمدوند، بهداشت روانی، ص5.
[3] - ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، عوامل ناسازگاری در کودکان و نوجوانان، ص21.
[4] - ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، عوامل ناسازگاری در کودکان و نوجوانان، صص 22 و 23.
[5] - ر.ک. واین دایر، ترجمه توران مالکی، چه کنیم تا فرزند خوشبختی داشته باشیم؟ ص220.
[6] - احمدوند، بهداشت روانی، ص290.
شاید میکل آنژ نامدارترین و برجستهترین پیکرتراش جهان باشد. میگویند یکبار که تخته سنگ مرمری را میتراشید پسربچهای که سرگرم تماشای او بود پرسید: «شما دارید چه کار می کنید؟» میکل آنژ گفت: «فرشتهای توی تخته سنگ گیر افتاده که میخواهم آزادش کنم». تلاش والدین برای پرورش فرزندشان شباهتهایی به کار و گفتهی میکل آنژ دارد. در میان انبوه بخشهای سفت و سخت که وجود نوجوان را شکل داده، موجود بزرگسالی در انتظار بیرون آمدن است. بیتردید تخته سنگی که میکل آنژ میتراشید بسیار سخت و ابزار او بسیار ابتدایی و خشن بود. پدر و مادرها متأسفانه با همان ابزارهای خام، خشن و ناآزموده در برابر نوجوانانی قرار گرفتهاند که گاهگاهی سخت و دشوار میشوند.[1]
نوجوانی یک دوره انتقالی از وابستگی کودکی به استقلال و مسؤولیتپذیری جوانی و بزرگسالی است. در این دوره نوجوان با دو مسأله اساسی درگیر است: بازنگری و بازسازی ارتباط با والدین و بزرگسالان و جامعه، و بازشناسی و بازسازی خود به عنوان یک فرد مستقل. رفتار فرد در این دوره گاه کودکانه و گاه همانند بزرگسال است. در طول این دوره معمولاً تعارضی بین این دو نقش مشاهده می شود. نوجوانی رهایی از وابستگیهای کودکانه به والدین و بزرگسالان و دستیابی به استقلال و خودکفایی در عرصههای گوناگون زندگی است. این استقلال شامل تأمین اقتصادی و کسب انش و مهارتهای کافی برای پاسخگویی به الزامات بزرگسال بودن در جامعه است. رشد فرد در این دوره باعث میشود که بتواند وارد دادوستدهای اجتماعی با بزرگسالان بشود و امکان رابطه صمیمانه جنسی با جنس مخالف را نیز به دست آورد. این دوره با توانایی شیوههای رضایتبخش عمل رد برخورد با گروههای از خانواده تا کل جامعه همراه است. فرایند انتقال از کودکی به بزرگسالی، دشوار و پرکشمکش است. نوجوان از یک سو با سرعت بیسابقهای بلوغ جسمی و جنسی را می گذراند و از سوی دیگر خانواده، فرهنگ و جامعه از او می خواهند تا مستقل باشد، روابط جدیدی را با همسالان و بزرگسالان برقرار کند و آمادگیها و مهارتهای لازم رابرای زندگی شغلی و اجتماعی به دست آورد. نوجوان باید علاوه بر پذیرش و سازگاری با این همه تغیر و تحول، هویت منسجمی نیز برای خود کسب کند و پاسخ مشخص و اختصاصی به این سولات دشوار بدهند که «من کیستم؟»، «جای من در هستی کجاست؟»، از زندگی خود چه میخواهم؟». این تغییر و تحولات و یافتن پاسخ نسبتاً قطعی به این سوالات و دستیابی به هویت خود چندین سال ول خواهد کشید.[2]
روابط نوجوان و والدین همواره کار آسانی نیست. نوجوانان با تعارض بین استقلال خواهی و احساس درجه وابستگی خود با والدین درگیر هستند. بسیاری از عدم توافقهای بین نوجوانان و والدین کمتر از آنچه معمولاً میپندارند به تعارض منتهی میشوند. با آنکه همسن و سالها نقش مهمی در زندگی نوجوانان ایفا میکنند، معذالک هیچ چیز مانع نفوذ مهم والدین در نوجوانان نیست. رشتههای الفت در نوجوانی غالباً بیش از دورههای دیگر به صمیمیت منتهی میشود.[3]
بلوغ را میتوان یکی از مهمترین دورههای زندگی و یک روند منحصر به فرد دانست. این دوره عبارت از یک زمان بحرانی رشد و نمو است که از نظر فیزیولوژیکی، فیزیکی و روانی تحولات بسیار عمیقی در فرد ایجاد میکند و باعث میشود که نظم جسمانی و روانی نوجوان به هم بخورد. نوجوان در این دروه از نظر جسمانی در حال رشد، از لحاظ عاطفی نارس، از نظر تجربه محدود و از لحاظ فرهنگ اجتماعی بسیار شکننده و تحت تأثیر است. بلوغ، دوران بیسروسامانی و به عبارت دیگر هنگامی از زندگی است که شخص غالباً دستخوش کشمکشهای گوناگون است. از نظر بهداشت روانی شناخت این تحولات بخصوص در آن قسمتها که تغییرات چشمگیر در رفتار و کردار نوجوانان آشکار میگردد، بسیار پراهمیت بوده و برای آموزش بهداشت روانی و آشنا ساختن نوجوان، پدران و مادران با مسایل و مشکلات مربوطبه این دوره از زندگی امری است که مورد قبول همه روانپزشکان و روانشناسان قرار گرفته است. عدم آشنایی و بیتوجهی به نغییرات روانی در این دوره ممکن است منجر به بروز مناقشات خانوادگی و اجتماعی شده و منشأ بسیاری از انحرافات اخلاقی، پناه به اعتیاد، دزدی و انواع تبهکاری در نوجوان گردد.[4]
دوران بلوغ یکی از مهمترین دورانهای زندگی است. شناخت این دوره که در آن بزرگترین تغییرات فیزیولوژی و روانی در فرد ایجاد میشود دارای اهمیت است. رفتارهای نامطلوب پدر و مادر در رشد هیجانی و عاطفی نوجوانان تأثیر مخربی برجا می گذارد و گاهی نوجوان را وادار می کند علیه محیط خانوادگی شورش کند. نوجوانان دارای مسائل و مشکلات فراوانی هستند که والدین باید از این مشکلات آگاهی داشته باشند و با متانت و بردباری برای حل شدن مشکلات، نوجوان خود را کمک نمایند.[5]
[1] - مایکل، راهنمای رفتار با نوجوان، صص 15 و 16.
[2] - ر.ک. لطفآبادی، روانشناسی رشد، ج2، صص12 و 13.
[3] منصور، روانشناسی ژنیتیک، ص202.
[4] - میلانیفر، بهداشت روانی، ص96.
[5] - احمدوند، بهداشت روانی، ص290.