تنفر از بچه معلول عوامل مختلف میباشد، تنگدستی و فقر ممکن است به نفرت از بچه بیانجامد.[1] یا مثلا بودن بچه مانع شود از اینکه پدر یا مادر به هدف خود برسد، یا آنان را به کار بیشتر و تحصیل درآمد زیادتر وادارد. گاهی پیدایش بچه باعث تغییر شغل مادر میشود، یا این که مادر مجبور میشود، شغل خود را از دست دهد. در بعض موارد بچهداشتن، زندگی خانوادگی را خسته کننده میسازد. گاهی پدر و مادر در اثر ضعف خود نمیتوانند به اهداف خود برسند، و بچه را عامل شکست فرض میکنند و او را مورد تنفر قرار میدهند. پدر و مادری که خود از محبت والدین محروم بودهاند اغلب نسبت به بچههای خود بیمهر هستند. والدینی که از طرف پدر و مادر خود طرد شدهاند، نسبت به فرزندان خود بیعلاقه هستند، گاهی هم بیمهری والدین به بچهها معلول عدم آشنایی آنها با احتیاجات اساسی روانی کودکان است. بچههای که از محبت والدین محروم هستند، اغلب متزلزل و ناراحت میباشند.
والدین به صورتهای مختلف ممکن است بچه را مورد بیمهری قرار دهند و طردش کنند، گاهی بیمهری، در رفتار خشونتآمیز آنها ظاهر میشود. در بعض موارد، والدین برای این که از بچهها دور شوند او را به وسیلهی اسباب بازی سرگرم میکنند و از این راه بی مهری خود را نمایان میسازند. بعضی از پدر و مادرها خوب از بچههای خود مواظبت می کنند، به موقع به آنها غذا میدهند، و آنها را تمیز نگه میدارند؛ ولی در رفتار آنها بیحوصلگی دیده میشود و همین امر ممکن است دلیل بر بیمهری آنها نسبت به بچه باشد. در موارد خاصی بیمهری والدین به صورت بهانهجویی از بچه یا عدم تأیید اعمال خوب او ظاهر میشود.
عکس العمل بچهها نیز در مقابل بیمهری والدین، به صورتهای گوناگونی ظاهر میگردد. گاهی بچههای "مطرود" یا محروم از محبت والدین، دچار بیماریهای روانتنی میشوند، این بیماریها آثار بدنی دارد ولی منشأ آنها روانی است. پیدایش پارهی از "آلرژیها" در میان بچهها معلول همین امر هست،. بچههایی که دچار تب یونجهای Hay Fever ، ناراحتیهای پوستی Asthma میشود، اغلب از طرف پدر و مادر طرد شدهاند یا مدتی از آنها دور بودهاند. گاهی ایندسته از بچهها سرکش و پرخاشجو بار میآیند، در انجام کارهای بد احساس تقصیر نمیکنند، نسبت به زندگی بدبین هستند، و دیگران را دشمن خود فرض میکنند، و نسبت به اعمال آنها همیشه اعتراض میکنند. در بعض موارد بچههای مطرود و محروم از محبت والدین حالت تسلیم به خود میگیرند، رفتار زنندهی والدین را تحمل میکنند و به جای اعتراض با روی خوش در مقابل اعمال آنها عکس العمل نشان میدهند و از این راه کوشش میکنند محبت آنها را به طرف خود جلب کنند. بعضی از بچهها خود را تسلیم تخیلات میسازند و از برخورد با عالم واقع خودداری میکنند.[2]
بیمهرى والدین به فرزند، به صورتهاى مختلف است: مسائل روحى و عاطفى خود والدین، نداشتن محبت، کار زیاد والدین و نرسیدن به فرزندان، ناسازگارى خانوادگى، نداشتن تفریح و استراحت کافى، فشارهاى اقتصادى، خشونت در رفتار و نظایر آن. عکس العمل کودک در برابر بیمهرى والدین، به صورت اختلالات رفتارى و بیماریهاى روانتنى تظاهر میکند که هر کدام میتواند سالها و گاهى تا آخر عمر کودک را در رنج و عذاب نگاه دارد.[3]
یکی از عوامل مهم به وجود آمدن اختلالات عاطفی و رفتاری و اجتماعی کودکان، بدرفتاری والدین و به کار بردن تنبیه است. در بسیاری از خانوادهها، بویژه در مواردی که والدین وضع اقتصادی- اجتماعی– فرهنگی پایینتری دارند، تنبیه کودکان معمول است. فشارهای اجتماعی و روحی بر والدین، عامل مهم دیگری در بدرفتاری آنان نسبت به کودکان است. هرجا که چنین فشارهایی بر والدین وارد آید، طبعاً پرورش فرزندان نیز با دشواری و تلخکامی همراه خواهد بود. رشد کودکانی که مورد بدرفتاری و تنبیه بدنی مکرر قرار می گیرند، با کودکانی که در شرایط محبتآمیز و زندگی پرتحرک و شادمانه قرار دارند، کاملاً متفاوت است. [4]
والدین باید توجه داشته باشند تنبیه مختصر و کوتاه که بیشتر جنبه حیا یا شرمندگی داشته باشد، برای کودکان از یک تا 5سال امری ضروری است. البته به شرط آنکه موجب درد جسمانی یا باد ناسزا نشود. والدین به این نکته اساسی توجه داشته باشند که کودکان به سرعت نسبت به تنبیه بدنی یا پرخاشگری، بیتفاوت یا لجباز میشوند به طوری که بعداً بدون تنبیه بدنی و ناسزا، کاری را انجام نمیدهند و همین اطفال در بزرگی بزهکار یا خشن و سرکش میشوند. بنا براین تنبیه باید آنقدر ظریف، بجا و به موقع و خیلی به ندرت انجام گیرد که موجب شرمندگی کودک گردد.[5]
تنبیه به هدف و خواسته تنبیهگر نمیانجامد بلکه بیشتر آسیبی و زیان رسان است و رنجآور. تنبیه فقط موجب رنجش و آزردگی و تلخکامی میشود. هیچکسی بر پایه تلخکامی و آزردگی، رفتار شایسته و دلخواه در پیش نمیگیرد. در تنبیه کردن البته والدین مجری و طراح هستند و فرزند در انتهای ریسمان تنبیه، موجود گیرنده و نافعال است. او جز نگاه ترسان و محکوم، نباید کاری انجام دهد. در این داستان البته بر والدین پابه پای فرزند فشار وارد میشود. در سراسر این داستان، فرزند دستخوش آزردگی و تلخکامی است و این در شرایطی است که آدمی، با تلخکامی و آزردگی کار درست و راستی نمیتواند انجام دهد. اگر بخواهیم نوجوان رفتار درست و دلخواه ما را در پیش بگیرد، باید کاری کنیم که حال و احوال خوش و خرسندی داشته باشد و از نظر روانی در حالت استوار و باثباتی باشد. وقتی تنبیه صورت می گیرد، مسؤولیت رفتار نادرست از دوش نوجوان برداشته میشود و بر دوش تنبیه کننده میافتد حال آنکه مسؤولیت رفتار نوجوان به عهده خودش است نه به بزرگترها و والدینش.[6]
تنبیه بدنی به خصوص اگر مکرر و بیحساب و کتاب اعمال شود موجب بروز پرخاشگری شدید و خصومت در کودک میشود. تأثیرات تنبیه برحسب سطح کلی پرخاشگری در کودک متفاوت است؛ کودکانی که نسبتاً غیر پرخاشگرند، در صورتی که تنبیه شوند واکنشهای خصومتآمیز خود را سرکوب میکنند، ولی کودکان پرخاشگر اگر تنبیه شوند رفتار پرخاشگرانه در آنها نه تنها سرکوب نمیشود بلکه ممکن است افزایش یابد.[7]
معصومان ع علاوه بر این که خود با کودکان خشن نبودند، اگر کسی نیز با آنها با خشونت برخورد میکرد، او را از این کار نهی میکردند. ام الفضل همسر عباس بن عبد المطلب و دایه امام حسین (ع) میگوید: پیامبر(ص) حسین(ع) را که شیرخواره بود از من گرفت و در آغوش کشید. حسین(ع) لباس پیامبر را خیس کرد، من او را به سرعت و به تندی از پیامبر(ص) گرفتم، به طوری که او به گریه افتاد. پیامبر فرمود: ام الفضل! آرام باش، این تریی است که آب آن را پاک میکند، اما چه چیزی میتواند کدورتی را که از سوی قلب تو بر قلب حسین نشست برطرف سازد.[8]
[1] - الفقر کاد ان یکون کفرا.
[2] - ر. ک. شریعتمداری، پیشین، ص202.
[3] - ر.ک. بهشتی، محمود، سلامتی تن و روان.
[4] - ر.ک. سوسن سیف و دیگران، روانشناسی رشد، ص45.
[5] - ر.ک. عطاری کرمانی، عباس، این گونه فرزندتان را تربیت کنید، ص8.
[6] - ر.ک.مایکل، ترجمه نیسان گاهان، راهنمای رفتار با نوجوانان، صص 105و 106.
[7] - ماسن و دیگران، رشد و شخصیت کودک، ص524.
[8] حسنیزاده، همان ص111، به نقل از قمی، عباس، هدیه الاحباب...، ص196.
اختلاف و ناسازگاری والدین با همدیگر
از آنجا که زن و شوهر با دو جنسیت متفاوت از دو خانواده با خصوصیات فرهنگی مختلف هستند، بروز اختلافات بین آنها امر اجتناب ناپذیر است.. در این شرایط آنچه مهم است حل مشکل به شیوه معتدل و منصفانه است، در غیر این صورت تکرار و ادامه این تعارضها آسیبهای جدی به همسران و فرزندان در خانواده وارد میشود. بروز اختلالات روانتنی، از عوارض تعارضهای خانوادگی است. در اثر بروز مشکلات جدی زناشویی، بچهها دستکم در کوتاهمدت در روابط با والدین احساس امنیت نکرده و مشاهده بحث و جدل تلخ، ناتمام و حل ناشدنی والدین برای بچهها بسیار پریشان کننده است.[1]
بههم خوردگی میان والدین، سبب به هم خوردن انضباط و تقسیم خانواده به دو اردوی دشمن میشود و هریک از پدر و مادر، فرزندان خود را علیه دیگری تحریک و به نافرمانی از دیگری وادار میکند و چون کودک از تشخیص حقیقت و اینکه حق با کدام طرف است عاجز میباشد بنا براین، همواره دچار اضطراب و دلهره خواهد شد و زشتترین و ناپسندیدهترین صفت یعنی تملق و چاپلوسی در او به وجود خواهد آمد. کودک نیازمند تحسین و محبت پدر ومادر است و اگر میان آن دو بهم بخورد این احتیاج کودک- که از مهمترین احتیاجات روانی او بهشمار میرود- ارضا نخواهد شد و در نتیجه بزرگترین لطمه روانی را بر او وارد خواهد ساخت.[2]
اختلاف والدین ناسازگاریهای فرزندان را به دنبال دارد؛ بعضی از علایم این ناسازگاریها به قرار ذیل است:
1- کودک بندرت در گروههای اجتماعی حضور مییابد، چون در خانه فرصت ابراز وجود پیدا نمیکند.
2- اغلب نگران و با قیافهای گرفته و افسرده در مدرسه حاضر میشود.
3- از درس و مدرسه لذت نمیبرد و نسبت به آینده خود بیمناک است.
4- در اثر کمبود عواطف خانوادگی، عقبماندگی درسی پیدا میکند.
5- به علت بهرهمند نبودن از محبت در خانه، به افراد منحرف و سرگرمیهای باطل روی میآورد.
6- بیشتر اوقات ذهنش مشغول مشکلات خانواده و اختلاف بین پدر و مادر است.
7- احترامی برای والدین خویش قایل نیست، در نتیجه به افراد اجتماع هم با عینک بدبینی نگاه میکند.[3]
اگر والدین رابطه شاد و محبتآمیزی با هم داشته باشند، کودک هم یاد میگیرد که به دیگران محبت بورزد و در کارها با دیگران تفاهم و مشارکت داشته باشد. در این صورت هماهنگی و همیاری برایش آسان خواهد بود. احترام پدر و مادر نسبت به یکدیگر سبب میگردد که فرزندان هم نسبت به همدیگر و نیز به والدین احترام بگذارند. والدین باید شنوندگان خوبی برای فرزندانشان باشند، زیرا آنان در مدرسه، فرصت کافی برای این که بتوانند همه نظرات و ابتکارات خود را ابراز نموده و احساسات و عواطف خود را تخلیه کنند، ندارند.[4]
اگر میان اولیاء خصومت آشکار وجود داشته باشد، کودک دچار تعارض و کشمکش روانی میشود. بدین معنی که نمیداند از کدامیک باید جانبداری کند و یا اینکه حق را به کدام جانب بدهد. در این گونه موارد کودک ممکن است گاهی به سوی مادر و زمانی نیز به جانب پدر روی آورد و گاهی اوقات هم تنها از یک طرف پشتیبانی کند. در صورتی که تنها از یکی از اولیاء طرفداری کند، ممکن است تنفر و حشم دیگری را نسبت به خود برانگیزد و اگر نسبت به هر دو در مواقع مختلف، نظر موافق نشان دهد، باعث ایجاد اضطراب و تشویش و تنش در او خواهد شد. در هر صورت کودک از معامله نفعی نمیبرد بلکه بالعکس، اثرات عمیق و جبران ناپذیری بر شخصیت او گذاشته خواهد شد.[5]
مناقشات پدر و مادر یکی از مهمترین مسایلی است که کودک را دچار حالت دوگانگی عاطفی نموده و او را بر سر دوراهی قرار میدهد و به طور ناخودآگاه مجبور به عکس العملهای ظاهراً غیرطبیعی مینماید.. مردان حشن یا ضعیف، اکثراً کودکان نامتعادل از نظر روانی و شخصیتی دارند. اثر مشاجرات و منازعات والدین در حضور کودکان و نوجوانان به مراتب شدیدتر از جدایی و طلاق است[6]
باید ارتباط والدین به گونهاى باشد که امنیت و آرامش را در خانواده، حاکم نماید، تا در محیط امنیت، آموزش و اهداف خانواده و تربیت کودک بهتر عملى شود. پدر و مادر، باید سعى کنند که هماهنگ باشند و تضادّ میان خود را حتى الامکان کم کنند تا هم خود راحت زندگى کنند و هم با کودکان بهتر برخورد کنند. در جرّ و بحثهاى خانوادگى، کودک از نظر روحى، خیلى آسیب میبیند. امنیت خانواده، شرط اوّل ارتباط با کودک است.[7]
[1] - ر.ک. سالاریفر و همکاران، بهاشت روانی، صص328 تا330.
[2] - ر.ک. شعارینژاد، روانشناسی رشد، ص156.
[3] - فرهادیان، آنچه والدین و مربیان بدانند، ص51.
[4] - فرهادیان، رضا، آنچه والدین و مربیان باید بدانند. ص50.
[5] - شاملو، سعید، بهداشت روانی، ص55.
[6] - میلانیفر، بهداشت روانی، ص94
[7] - ر.ک. بهشتی، محمود، سلامتی تن و روان
کودک در همه عمرش با نامش زندگی خواهد کرد، این نام یا باعث غرور و شادی وی بوده و از داشتن آن خوشحال هست و یا این که باعث مسخره و بازی مردم گردیده و از داشتن آن نام همواره خجالت میکشد. کودکانى که به واسطه اسم نامناسب یا نام خانوادگى بد مورداستهزا و تمسخر سایر اطفال واقع مىشوند، روحیه خود را مىبازند، همواره افسردهخاطر و ملولند، از بازىهاى دسته جمعى کودکان هراس دارند و از معاشرت با آنهاخائفند، در محیط مدرسه حتى المقدور خود را پنهان مىکنند، در صف شاگردان طورى مىایستند که مورد توجه مدیر یا ناظم مدرسه واقع نشوند، مبادا در حضور اطفال اسم آنهارا به صداى بلند بگویند مصبیت آنها تازه شود. عقده حقارت شامل تمام مشخصاتى مىشود که مظهر عدم اعتماد بهنفس، حس شکسته نفسى، عدم شایستگى و فقدان اراده هستند. کودکى که دچار احساس حقارتاست وقتى که بزرگ شود یک رفتار انزواطلبانهاى پیش خواهد گرفت، یا اقلا نسبت بههمنوعانش حس دورى و غربتى ایجاد خواهد کرد، زیرا وقایع و تجارب دوران کودکى به اوفهمانده است که نزدیکى و جوشش با دیگران بوده است که تمسخر و انتقاد را متوجه اوساخته است. کسى که از نزدیکان و همنوعانش کناره جویى مىکند معنىاش این است که ازیک حس حقارتى که مولود تجارب کودکى است در عذاب است. از این رو، بنا به موازینروانشناسى، هر واقعه و خاطرهاى که عزت نفس و غرور ذاتى شخص را ضعیف و معدوم مىکند عاملى است براى توسعه و تقویت عقده حقارت و وسیلهاى است که وى را در ردیفاعضاى پریشان حال و ضعیف النفس جامعه در مىآورد.[1]
اگر پدر نام زشت یا زنندهای را برای فرزند خود انتخاب کند، قطعاً به شخصیت و حیثیت او لطمه وارد ساخته است. زیرا نام خوب، به منزله حیثیت و اعتبار او است و نام سبک و زننده و مضحک که او را در معرض استهزا و توهین دیگران قرار میدهد در او عقده روانی ایجاد میکند. «فروید» که در باره عقدههای روانی و علل ایجاد آن مطالعات عمیقی دارد یکی از علل عقدههای روانی را عبارت از محترم نبودن فرد در برابر دیگران میداند، بدیهی است کودکی که دارای اسم زننده و مضحکی است و همواره مورد استهزاء میباشد، کمتر از احترام دیگران برخوردار است. بهمین جهت رسول اکرم(ص) برای پیشگیری از این عقدهها و برخورداری کودک از احترام دیگران، فرموده است: «من حق الولد علی والده ثلثه: یحسن اسمه و یعلمه الکتابه و یزوجه اذا بلغ» از جمله حقوق فرزند بر پدر سه امر است: اسم نیکو و زیبا برای او انتخاب کند و نوشتن را به او بیاموزد و هنگامی که بالغ شد همسر برای او بگیرد.[2]
مهمترین اثر نام بد روی فرد، این است که وی را در معرض تمسخر دیگران و اذیت و آزارهای روحی و روانی ناشی از آن قرار میدهد.نامی که از نظر ظاهری موزون و هماهنگ نباشد و تلفظ ساده و روانی نداشته باشد و یا از نظر معنا، بار مثبتی نداشته باشد، معمولاً مایه تمسخر و تحقیر فرد میگردد. نام بد از اموری است که زمینه تحقیر را همیشه فراهم میکند، چرا که نام زشت همانند یک نقص یا عیب ظاهری و یا لباس آلوده، همواره با فرد است و لحظهای از او جدا نمیشود و تابلویی است که همواره دیگران را به این تحقیر و تمسخر فرا میخواند.[3]
هنگامی که والدین بر روی فرزندان خود اسم میگذارند و آنان را با همان اسامی صدا میزنند، ممکن است مشکلات عاطفی و رفتاری در کودکان ایجاد کنند. کودکان نسبت به این مسأله خیلی حساس هستند؛ مثلاً هنگامی که والدینشان آنان را «احمق»، «کودن»، «گیج»، «خنگ»، و... صدا میزنند. گاهی اوقات والدین از این القاب برای ترور شخصیت کودک استفاده میکنند، ولی ممکن است گهگاهی بدون این که منظور خاصی داشته باشند ازین القاب استفاده نمایند. این لغات ممکن است منعکس کننده خشم پدر یا مادر نسبت به کودک باشد، اما معمولاً نه تنها باعث بهبود اوضاع نمیشود، بلکه آن را وخیمتر نیز میکند.[4]
از طرف دیگر نخستین احسان و نیکی والدین به کودک آن است که نام زیبا و خوشآیندی برای او انتخاب نماید. امام رضا (ع) فرمود:«اول مایبر الرجل ولده ان یسمیه باسم حسن فلیحسن احدکم اسم ولده». نخستین امری که پدر به وسیله آن به فرزندش احسان و نیکی مینماید آن است که نام نیکو و زیبایی را برای او انتخاب کند، پس البته هر یک از شما نام فرزندش را نیکو قرار دهد.[5]
[1] ر.ک. فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، به نقل از: عقده حقارت ، ص 6.
[2] - حجتی، همان، به نقل از همانجا.
[3] - ر.ک. قایمی مقدم، روشهای آسیبزا در تربیت، صص 26 و 27.
[4] - ساندرز، متیو، ترجمه نوشین شمس، برای همه پدرها و مادرها، ص55.
[5] -حجتی، همان به نقل از بحار الانوار، ج6، ص24. و محجه البیضاء، ج2، ص66.
وجود افراد سالم، از شرایط مهم و اساسی برای رشد یک جامعه است. [1]جامعهای که به سلامت جسم و روان اعضای خود توجه میکند، ضمن عدم صرف هزینههای سرسام آور درمانی، انسانهایی سالم نیز پرورش میدهد که این خود ضامن رشد فردی و اجتماعی آن جامعه است.
برحسب برآورد سازمان جهانی بهداشت امروزه 25% مردم جهان دچار یکی از انواع اختلالات روانی ـ عصبی ـ رفتاری هستند. (به جز اعتیاد به مواد مخدر، الکل و سایر موارد). ناتوانی و از کارافتادگی (disability ) ناشی از بیماری های روانی، اغلب شدید و طولانی است و بار سنگینی بر بیمار، خانواده و جامعه تحمیل میکند. بطور کلی 6/10% بار کلی بیماری ها (Global Burden of Diseases ) مربوط به بیماری های روانی است و با محاسبه سال های تقریبی ناتوانی در طول عمر (Disability Adjusted life years: Daly ) این رقم به 28% افزایش مییابد.
میزان شیوع اختلالات روانی در ایران در مناطق مختلف از 9% تا 36% متغیر است. طبق مطالعات, 3% از بیماران روانی و 6/1% از جمعیت 15 سال به بالا به نحو شدیدی، از لحاظ روانی بیمار بوده و به درمان جدّی روانپزشکی نیاز داشته اند. 3/15% از این گروه سنی بیماری های خفیف روانی و 6/26% مسائل عاطفی مختلف داشته اند.[2]
در افغانستان طبق برخی آمارها، مبتلایان به اختلالات روانی به 60% رسیده و این آمار نشانگر وقوع یک فاجعه بزرگ انسانی میباشد[3] و با توجه به نیاز به "نیروی انسانی سالم" در همه جوامع به خصوص افغانستان، که با جنگهای طولانیمدت و آسیبهای ناشی از آن مواجه بوده و هست و ازطرف دیگر به دلیل نبود و یا کمبود نهادهای مسؤل و مراکز تخصصی بهداشت روانی، این نوع تحقیقات در اولویت قرار داشته و ضرورت آن آشکار میباشد، زیرا وقتی کاری از طرف دولت و یا نهادهای دیگر برای امور مردم، انجام نمیگیرد، خانوادهها خود به فکر خویش باشند و در همین راستا پدرها و مادرها باید آگاه شوند که چه وظایفی در قبال فرزندان خویش در زمینه سلامت روان دارند، از آنجا که احساس شد بخشی از معضل موجود، ناشی از عدم اطلاع والدین از جایگاه و نقش خویش در سلامت روان فرزندانشان هست، این موضوع برای تحقیق پایانی برگزیده شد.
[1] -http://www.brentineslamabad.blogfa.com/post/ 61مقالهی در باب بهداشت روانی
[2] - - دکتر مهدی پاک روان نژاد، دکتر مجید صادقی، - http://www.bpdanesh.ir/detailnews.asp?id=6405
[3] - http://www.khabaronline.ir/detail/123627/society/events خبر آنلاین
افغانستان - "شصتدرصدافغانها" دچارناراحتی هایروانیهستند - BBC
افغان پیپر http://www.afghanpaper.com/nbody.php?id=15126
[3] - افغان پیپیپر http://afghanpaper.com/nbody.php?id=15534%7C%D8%AD%D8%A7%D9%85%D8%AF
[3][3] - دhttp://1tvnews.af/fa/news/afghanistan/8071-2014-04-23-11-28-53