تحقیق حاضر که حاصل گردآوری مطالب از منابع اسلامی و روانشناسی بود در همینجا به اتمام میرسد. تا اینجا به اثبات رسید که والدین در مراحل مختلف زندگی فرزندان، نقش اساسی در سلامت روان آنان دارند، که با رعایت مسایل مطروحه، میشود به تأمین سلامت روانی کودکان پرداخت. ناگفته پیداست که همین والدین در ایجاد اختلال روانی فرزندان نیز نقش دارند که در لابلای مباحث، به اینگونه موارد نیز اشاره شده است. این تحقیق به هیچوجه ادعا ندارد که به بحث به خوبی پرداخته است، اشکالات فراوانی در آن وجود دارد که اساتید محترم، دوستداران علم و دانش میتوانند با نقد و بررسی آن، در جهت تکمیل مباحث، گردآورنده را یاری نمایند.
برای حفظ سلامت روان فرزندان والدین باید مسایل ذیل را رعایت کرده و به نکات زیر توجه داشته باشند: با کودک و نوجوان ارتباط گرم و صمیمی برقرار کنند. برای نوجوان ارزش قایل شوند و از به کار بردن صفاتی که بیارزشی را القاء می کنند، پرهیز کنند. در حل مسایل به جای پرخاشگری، برخورد منطقی داشته باشند تا برای نوجوانان الگو شوند. نوجوانان را از توجه به لذات زودگذر منع کنند و نظر آنان را به لذات درازمدت و منطقی جلب کنند. زمینه استفاده از تفریحات سالم و ورزشهای مناسب را برای فرزندان خود فراهم کنند. از تنبیه نوجوانان پرهیز کنند و از پاداشهای مناسب در مقابل رفتارهای مطلوب استفاده نمایند. از تماشای فیلمهای غیر اخلاقی توسط کودکان و نوجوانان جلوگیری بعمل آورند.[1]
1. در برخورد با کودکان و نوجوانان ملایم و منطقی باشند.
2. اجازه ابراز وجود را به کودکان بدهند و به نظریات آنان احترام بگذارند.
3. از مقایسه کردن کودکان باهم یا با دیگران جداً بپرهیزند.
4. هیچگاه نظریات خودتان را به کودکان تحمیل نکنند (تا حد امکان نظریه خود را ساده و عینی –قابل لمس و درک برای کودک – توضیح دهند.
5. همواره سعی کنند توانمندیهای فرزندان را مد نظر قرار دهند، نه ضعفها و ناتوانیهای آنان را.
6. به فرزندان خود در حد تواناییهایشان مسؤلیت دهند.
7. با همسر جبهه متحد تشکیل داده و هرگز با فرزند علیه همسر متحد نشوند. این عمل ممکن است در فرزند (و نیز در خود والدین) کشمکشهای عاطفی ایجاد کند. چنین عملی موجب بر انگیختگی احساسات مخرب چون: گناه، حقارت، شرمندگی و ناامنی خواهد شد.
8. از بیش از حد وابسته کردن فرزند به خود بپرهیزند.
9. با فرزندان مثل یک دوست صمیمی برخورد کنند.
10. نسبت به احساسات و عواطف فرزندان خود بیتفاوت نباشند. آنها را به گرمی بپذیرند و تا حد امکان آنان را یاری کنند.
11. توجه داشته باشند که مشاجرات لفظی در خانه(میان پدر و مادر) در روحیه یا رفتار کودک منعکس میشود.
12. به سرگرمیها و تفریحات مناسب در زندگی فرزندان اهمیت دهند و نسبت به آن بیتفاوت نباشند.
13. توجه داشته باشندکه محبت به یک فرزندموجب بیتوجهی به فرزند دیگر نشود.
14. محبت به فرزند به صورت تظاهرات سطحی ابراز نشود. خالصترین و سالمترین محبت در تلاشی که به طور روزمره برای اعطای اعتماد به نفس و استقلال به فرزند، به عمل میآورند، جلوهگر میشود.
15. در محبت کردن به فرزندان راه افراط و تفریط (زیاد یا کم) را در پیش نگیرند، محبت متوسط همراه با صمیمیت، اثر فراوانتری دارد.
16. به فرزند احساسی بدهند که بداند دوست داشتنی است و قابل احترام است، امکا هرگز با او نوزادوار رفتار نکنند.
17. هیچگاه فرزند را با القاب نامناسب صدا نزنند و از مسخره آنها جداً بپرهیزند.
18. فرزند را هیچگاه با موضوعات خرافی مثل (دیو پری، غول و...) نترسانند.
19. تجارب موفقیت آمیز فرزندان را افزایش دهند تا از این طریق عزت نفس بالایی در آنان شکل گیرد.
20. فرزند خود را محکم، منضبط و منطقی بار آورند، سعی کنند عصبانیت، آنان را از حالت اعتدال خارج نسازد. اگر او بداند والدینش آدمهای منصفی هستند، احترام و محبتی را که نسبت به والدین دارند، از دست نخواهند داد. حتی کوچکترین بچه عدالت را به خوبسی حس میکند.
21. همیشه در برخورد با فرزند حالت پذیرندگی، و نه طرد کنندگی داشته باشند.
22. فرزند خود در حد لزوم اجازه فعالیت و بازی بدهند.[2]
والدین، مربیان و بزرگسالان باید بکوشند تا آنجا که میتوانند پدیده بلوغ و نوجوانی را بخوبی بشناسند و از پیشداوری و قضاوت بزرگسالانه بپرهیزند. برای شخصیت نوجوان ارزش و احترام قائل شوند تا از این طریق اعتماد به نفس و اطمینان به خود نوجوان رادر برابر تغییرات بدنی، روانی و شخصیتی بالا ببرند. خونسردی و سکوت دائمی والدین، کانون سرد و بیفروغ و خالیاز محبت و مهر و نوازش آنان اثر شومی در نوجوان به جای میگذارد. افرادی که ازنوازش مادری و محبت پدری محروم بودهاند از این محرومیت رنج فراوان میبرند.پروفسور کلارک کر، استاد علوم تربیتی دانشگاه ییل میگوید: تنها وظیفهوالدین، تأمین وضع مالی فرزندان نیست، بلکه وظیفه اصلی آنان این است که روزانه یاهفتگی مدتی از وقت خود را صرف گوش دادن به مشکلات نوجوانان خود کنند. بهنوجوانان یاری کنیم تا از تواناییهایشان آگاه شوند و انتظاراتشان را از خویشتن برمبنای تواناییهایشان تنظیم کنند. مساعدت به نوجوانان به منظور تنظیمبرنامهای متنوع در زندگی، از ضرورتهای ارتباط با آنان در تأمین بهداشت روانی است.ایجاد فرصتهای مطلوب برای همدلی با نوجوانان، گام مؤثر در تأمین بهداشتروانی آنان است، زیرا هر گفتگوی صمیمی و سازنده، دریچهای برای خروج فشارهای روحیاست. اطرافیان نوجوان، بیشترین تأثیر را در تامین بهداشت آنان دارند. والدین، کانون خانواده را محلی امن و پناهگاهی مستحکم برای فرزندان کنند،به یکدیگر احترام بگذارند و بخصوص در حضور آنها از اشتباهات یکدیگر چشمپوشی کنند. والدین باید به نوجوان تذکر دهند که وجود مشکلات در زندگی، مسالهایغیرقابل گریز است. پس نباید از مشکلات گریخت، بلکه باید راههای مبارزه با مشکلاترا به آنها بیاموزند. والدین باید روح مذهب و معنویت را در فرزندان خودتقویت کنند تا زمینه توجه به انحرافات در نوجوانان کاهش یابد.[3]
[1] -ر.ک. بیابانگرد، روانشناسی نوجوانان، ص285.
[2] - بیابانگرد، اسماعیل، روشهای افزایش عزت نفس در کودکان و نوجوانان،صص 107-110.
[3] - صابر محمدی/ جام جم آنلاین . http://jamejamonline.ir/newstext.aspx
از پدیدههای جمعیت شناختی که در عصر حاضر بسیار شیوع پیدا کرده است، مهاجرت است. مهاجرت از روستا به شهر، از شهری به شهر دیگر و از کشوری به کشور دیگر، مسایل و مسکلات متعددی را به همراه دارد که باعث میشود مهاجران بهداشت روانی سطح پایینتر و نسبتهای بالاتر بیماریهای روانی را داشته باشند. مهاجران از محل و مردمی که با آنها انس داشته، به محل جدیدی منتقل میشود. بسیاری از رابطههای انسانی او (با دوستان، خویشاوندان و خانواده گسترده) قطع میشود. زندگی در محل جدید، یافتن شغل و سازگاری با آن انرژی روانی بسیاری میطلبد. همه این امور فشارزا است.[1]
مهاجران معمولا دستمزد کمتری میگیرند. ساعات بیشتری کار میکنند و از تسهیلات بسیار پاینتری در محیط کار برخوردارند. و در بیشتر موارد بازار کار را نامطمئن میبینند و در صورت از دست دادن کار، ازحمایت قانونی کافی برخوردار نیستند.از تغذیه، بهداشت و مسکن نازلتری استفاده میکنند. بخش دیگری از مشکلات ناشی از تعامل و ارتباط بین مهاجران و میزبانان است.یکی از مهمترین این مشکلات پیشداوری ناشی از خصومت جامعه میزبان است. برخوردهای نامناسب، تحقیر و سپر بلا شدن در مشکلات، بلایی است که حتی در حال حاضر بسیاری از مهاجران در کشورهای مختلف تجربه میکنند. در بیشتر موارد مهاجر به پایینترین طبقه اقتصادی جامعه میزبان سقوط میکند، که این امر با بالا رفتن نسبت اختلالات روانی همراه است. مسایل هویتی و فرهنگی، یکی از مشکلات دیگر مهاجران است. تفاوتهای فرهنگی، اعتقادی و دینی جامعه میزبان، فشارهای بسیاری بر مهاجران وارد میکند.[2]
تجربه تلخ مهاجرت برای فرزندان مهاجر افغانی به خصوص هزارهها که به دلیل تفاوت نژادی قابل تشخیص میباشند، موجب شده است آنان به بیهویتی و سردرگمی مواجه شده و با برخوردهای نادرست همسالان در برخی از مناطق و محیطهای شهری کشورهای میزبان همچون پاکستان و ایران روبرو گردند، آنان بیگانه بوده و بیگانگی عاملی است که بهداشت روانی را به شدت آشفته میکند، بیگانگی زمانی به وجود میآید که الزامها و اجبارها فرد را وادار میکنند تا هویت خود را تغییر دهد. البته تنها اجبارهای ناشی از زندگی در اجتماع مطرح نیست، بلکه آثار منفی روابط اجتماعی سلطهگر بر رشد فرد نیز مطرح است. پدیده مهاجرت موجب میشود تا کسانی که زادگاه خود را ترک کرده در اجتماع دیگری قرار گرفتهاند، به شدت احساس بیگانگی کنند. در جوامع صنعتی امروزی، انسانها بیش از پیش مجبور میشوند که به طور موقت یا دایم جابجا شوند. بر اثر این جابجایی، آنها به شدت شوکهای فرهنگی و روانی احساس میکنند، زیرا سازگاری با فرهنگ دیگر، خود به خود انجام نمیگیرد و به تلاشها و انعطافپذیریهایی نیاز دارد. احساس بیگانگی زمانی تجلی میکند که مهاجر مجبور میشود کشور یا محیط اصلی خود را ترک کند و فرهنگ دیگری را در کشور دیگر یا در محیط دیگری بپذیرد، مثل مهاجران افغانی و عراقی در ایران یا مهاجران ایرانی در اکثر کشورهای اروپایی و آمریکایی.[3]
نمونه بارز این نوع بیگانه به حساب آوردن مهاجران، رفتارهایی است که ایرانیان با مهاجران افغانی و آلمانیها با مهاجران خارجی و مخصوصاً با مهاجران ترک دارند. می بینیم که ایرانیان همیشه مهاجران افغانی را مزاحم میدانند و آلمانیها نیز کسانی را که ریشه خارجی دارند، حتی اگر چند نسل در آلمان زندگی کنند و دارای خانواده باشند، همچنان بیگانه یا مهاجر به حساب میآورند. در اکثر کشورها، البته با تفاوتهایی، وضع به همین صورت است. این نوع رفتارها، مسلماً برای مهاجر مخصوصاً اگر تنها باشد، فشارهای روانی جبران ناپذیر فراهم میآورد.[4]
فرزندان مهاجران بیشتر از خود آنان با دشواری هویت روبرو میشوند؛ زیرا آنها کمتر از والدین به فرهنگ اصلی خود وابستهاند، اما از طرف خانواده تحت فشارند که با فرهنگ اصلی تربیت شوند. به علاوه آنها در اکثر موارد به وسیله فرهنگ جدید، طرد یا به گوشهای رانده میشوند. این گروه، عادتهای فرهنگ بومی خود را در خانواده یاد میگیرند، اما به مدرسهی فرهنگ جدید میروند، به تلویزیون فرهنگ میزبان نگاه میکنند و دوستانی نیز برای خود دارند؛ اما خانوادههای این دوستان با یکدیگر بیگانهاند. در نتیجه این احساس به آنها دست میدهد که بین دو فرهنگ متلاشی شدهاند. درد متلاشی شدن هویت، فرد را به این فکر وامیدارد که نه ریشهای دارد و نه اصل و نسبی. وقتی دوستان آنها از عمو، عمه، خاله، پدربزرگ، مادربزرگ، از بقال سر کوچه، از گردشگاهها، از مراسم جشن و عزا حرف میزنند و بقیه واکنش نشان میدهند، او چیزی برای گفتن ندارد، دور و برش خالی از خویشاوند است و اگر از عادتهای فرهنگ اصلی خود صحبت کند، واکنشی در دیگران احساس نخواهد کرد.[5]
والدین در بهداشت روانی این فرزندان مهاجر نقش کمتری میتواند ایفا کند، چون به هیجوجه قادر به تغییر رویه همسالان در محیط مدرسه و محل بازی نیستند و بر نحوه برخورد دیگران هم نمیتوانند تأثیر گذارند. گاهی برخی افراد نیروی انتظامی نیز سلیقهای رفتار میکنند و گاهی ممکن است قانون نیز ابهاماتی داشته باشد. تنها کاری که والدین مهاجر در جهت بهبود اوضاع روانی فرزندان خود میتواند انجام دهد، این است که آنان را به خیلی از چیزها خوشبین سازد و از اظهار بدبینی و بدگویی در حضور آنان خودداری کنند. مثبتاندیش بوده و برجنبههای مثبت تأکید بیشتر داشته باشند و به قول معروف به نیمه پر لیوان در اینجا نیز نگاه کنند. استفاده از مزایای موجود در کشور میزبان را برجسته ساخته و آنان را به استفاده بیشتر از فرصتها و تبدیل تهدید به فرصت تشویق کنند. برای مثال مهاجران افغانستانی، سالهای سخت و دشوار جنگ و ناامنی در کشور خویش را در ایران گذراندند و قطعاً در وضعیت بهتر از داخل کشور زندگی کردند، از امکانات موجود در کشور میزبان استفاده نمودند، فرزندانشان را در مدارس برای تحصیل فرستادند که این وضعیت در داخل آماده نبود و کشور در حال جنگهای داخلی قرار داشت.
ممکن است در برخی مناطق و شهرها، مردم به دلایل مختلف از جمله فقر و بیکاری، مهاجران را مسبب مشکلات موجود تلقی نموده و با آنان بدرفتاری بیشتری داشته باشند، و از آنجایی که فرزندان این مهاجرین مورد اذیت و آزار قرار گرفته و دچار آسیب روانی میگردند، یکی از راهحلها این خواهد بود که از زندگی در این گونه مناطق صرف نظر نموده به محلهای بهتری ساکن گردند که البته این کار مستلزم هزینه بیشتری میباشد؛ چون در محلات که مردم آن از طبقه کارگر و فقیر نباشند، قیمت اجارهبهای مسکن بالاتر بوده و نرخ و نوا در بازار به دلیل قدرت خرید مردم، نیز سنگینتر خواهد بود.
مثل معروفی است که میگویند هیچ جای دنیا وطن خود آدم نمیشود، مهاجران چنانچه فرصت بازگشت داشته باشند، بهترین کار، عودت به کشور و محل سکونت اصلی است. در آنجا فرزندان بیشتر احساس امنیت و آرامش میکنند، دوستان و همسالان بیشتری جذب نموده و آینده بهتری در پیش خواهند داشت. فرصت بازگشت به وطن را نیز باید ایجاد کرد. به انتظار ماندن و اینکه دیگران کشور را آرام و امن ساخته و گلستانی آباد سازند، آنگاه مهاجر اقدام به بازگشت کند، مشکلات خودش را دارد؛ زیرا فرصتهای شغلی پر میشود، قیمت زمین و مسکن بالاتر میرود. و این مهاجر است که هم از سبزآب مانده و هم از کجاب!.
[1] - سالاریفر و دیگران، بهداشت روانی، ص359.
[2] - سالاریفر و دیگران، همان، صص359 و360.
[3] - گنجی، بهداشت روانی، صص 105 و 107.
[4] - گنجی، همان، ص108.
[5] - گنجی، بهداشت روانی، ص109.
رفتارهای نابهنجار و ضد اجتماعی مانند پرخاشگری و انحراف جنسی ممکن است از همسالان آموخته شود. در این شرایط خانواده باید سعی در کنترل همسالان و دوستان کودک داشته باشند. رفتارهای مجاز و غیر مجاز را برای او تعیین کنند. با نظارت بر کودک با موارد تخلف برخورد کنند و تعالم مفید او با همسالان را به شکلی تشویق کنند.[1]
وقتی کودک از دوران کودکی پا به دوران پرتلاطم نوجوانی می گذارد، نقش پدر و مادر در به وجود آمدن مشکلات رفتار بارزتر میشود. در این دوره شیوه و چگونگی ارتباط پدر و مادر با نوجوان بسیار مهم و اساسی میباشد. نوجوانان در این سن خودشان را بیشتر با فعالیتها و امور خارج از خانه سرگرم میکنند و همچنانکه بزرگتر میشوند، ساعات و اوقات بیشتری را با دوستان خود در خارج از خانه سپری میکنند. مدارک و شواهد زیادی وجود دارند که نشان میهند که هرچقدر رفتارهای پرخاشگرانه، مصرف مواد مخدر، رفتارهای نامناسب در همسالان فرد بیشتر باشد، به همان نسبت این رفتارها در خود نوجوان نیز بیشتر خواهد شد و همه رفتارهای مخاطرهآمیز در موقعیتهای که پدر و مادر حضور ندارند اتفاق میافتند.
نقش والدین به عنوان عامل و اهرم کنترل، همیشه باید وجود داشته باشد، تا آنها بتوانند بر رفتار کودک و نوجوان خود نظارت داشته باشند. نظارت والدین به این معنا است که باید همیشه بپرسند که فرزند من حالا کجاست، چه کار می کند و با چه کسی یا چه کسانی است؟. وقتی والدین این سوالات را می کنند، در واقع به طور مرتب و منظم رفتارها، فعالیت ها و محلهایی که کودک و نوجوان میتواند در آن باشند را تحت کنترل دارند و در نتیجه امکان این که فرزند آنها در موقعیت مخاطرهآمیز و خطرناک قرار بگیرد، محدود شده و کنترل میشود. پژوهشگران معتقدند که بین حضور والدین و نظارت آنها بر رفتارهای نوجوان و انحراف و مشکلات رفتاری نوجوانان ارتباط محکمی وجود دارد. هرچقدر میزان کنترل و نظارت پدر ومادر کمتر باشد، به همان نسبت احتمال اینکهنوجوان مرتکی رفتارهای خلافکارانه، مصرف مواد مخدر، رفتارهای نامناسب، مصرف مشروبات الکلیو استعمال دخانیات شود ، بیشتر میباشد. علاوه بر این هرچفدر نظارت و کنترل والدین کمتر باشدف به همان نسبت نوجوان اوقات بیشتری رابا همسالانی که دارای رفتارهای ضد اجتماعی هستند، تلف خواهد کرد که این امر به نوبه خود باعث میشود نوجوانبه طرف فعالیتهای ضد اجتماعی و مصرف مواد مخدر سوق داده شوند.[2]
[1] - سالاریفر و دیگران، بهداشت روانی، ص319.
[2] - بیگلان و همکاران، ترجمه سیاوش جمالفر، مشکلات رفتاری نوجوانان، صص 111 و 112.
یکی از مشکلات نوجوان مسأله بلوغ جنسی است. وی نیاز شدید به ارضای این نیاز دارد و از طرفی به دلایلی قادر به ازدواج نبوده و با عدم ارضای صحیح این غریزه و سرکوب آن مواجه می گردد و این محرومیت و سرکوب سرمنشأ بسیاری از بیماری های روانی خواهد گشت.
در نظر اکثر بزرگسالان جامعه ما، هویت بهنجار نوجوانی را میتوان در ترکیب مجموعههای متعارض زیر خلاصه کرد: دانستن و نگفتن، احساس کردن و خویشتنداری، خواستن و انتظار کشیدن و واکنشهای کجدار و مریز تا زمان ازدواج. آنچه اکثر مردم از نوجوان انتظار دارند صبر و عفاف و منتظر ماندن و آماده شدن برای زندگی زناشویی است. نوجوانان نیز غالباً همین خواستههای والدین و جامعه را در خود نمود می دهند؛ هرچند معمولاً آنچه در دل دارند بسیار بیشتر از چیزهایی است که آشکار میکنند.[1]
شواهد و بررسیهای کلینیکی روانی و تربیتی حاکی از آن است که رفتارهای نظیر خودارضایی بخصوص در پسران نوجوان رواج بیشتری دارد. نوجوانان متعلق به خانوداههای آشفته اعم از دحتر و پسر بیشتر دچار این رفتار میشوند و با احساس لذت ناشی ازین عمل به جبران کمبودهای دیگر خود میپردازند. برخورد گروهها و طبقات مختلف اجتماعی- فرهنگی با این رفتار، متفاوت از یکدیگر است. طبقات پاینتر و گروههای سنتی جامعه مخالفت بسیار شدیدتری در مقابل این رفتار از خود نشان میدهند. نوجوانانی که چنین رفتاری میکنند خود نیز معمولاً دچار احساس گناه و شرم میشوند. این احساس گناه، در غالب موارد، نه تنها به شکلگیری هویت جنسی سالم آنها لطمه میزند، بلکه هویت عمومی و اعتماد به نفس آنان را نیز خدشهدار میکند. عموماً در بزرگسالی نیز این احساس گناه در فرد باقی میماند و ممکن است در نهانخانه دل خود نیز خویشتن را کم ارزش بشمارد.[2]
جوانانی که به علت فقر مالی نمیتوانند ازدواج کنند و برای خود خانواده تشکیل بدهند، مشکلات روانی پیدا میکنند. آنها احساس میکنند که عزت نفس، بقای نسل و هویت شخصی خود را از دست میدهند.[3]
بلوغ با تغییرات جسمی و جنسی همراه است، وظیفه تربیتی در این دوره آن است که اولا نوجوانان را از وقوع این تغییرات که آنان را غافلگیر و غالباً نگران می کنند، آگاه سازد. پسران و دختران در آستانه بلوغ نسبت به بلوغ قریب الوقوع باید آگاه شوند. این وظیفه اساساً بر عهده پدر و مادر است، اما اگر آنان خود را قادر نمی دانند باید از افراد مجرب و آگاه استفاده کنند. مسایلی از قبیل بروز نخستین عادت ماهانه در دختران و نخستین احتلام در پسران را باید همراه با بیان معنای مادر شدن یا پدر شدن برای آنان توضیح داد و فلسفه و اهمیت و زیبایی آن را برایشان تشریح کرد. به این ترتیب والدین و مربی در فکر نوجوان خود زندگی جنسی و خانوادگی را به هم نزدیک میکنند و از این راه نمی گذارند میان قلمرو جسم و سایر قسمتهای حیات شکافهای خطرناک امروزی به وجود آید. باید به نوجوانان آموخت تا نه تنها نفرتی از بدن خود نداشته باشند، بلکه آن را به عنوان یک عنصر اساسی در شخصیت خود به شمار آورند و ارزشمند شمارند. در باره خطاهای ساده و بازیهای جنسی و شیفتگی به حود که غالا در نوجوانان مشاهده میشود، لازم است به جای احساس گناه و تنفر ازخود، سعی شود تا با فراهم آوردن فعالیتهای سالم ورزشی، هنری، تحصیلی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی شرایطی فراهم شود تا خطاهایی رخ ندهد. عتاب و خطابها و نطقهای اخلاقی و ایجاد احساس شرم در نوجوانان فایدهای ندارد. باید تدابیر عملی برای اشتغال نوجوانان به فعالیتهای مناسب و مورد علااقه آنان اتحاذ کرد.[4]
مهمترین نکته بهداشت روانی در باره بلوغ، درک صحیح این رخداد طبیعی در خویش است. هرگونه بیاطلاعی و ابهام مواجهه با این رخداد را دشوار میکند. دومین نکته پذیرش جنبه جنسی به عنوان یکی از ابعد وجودی خویش است به این صورت که نیاز جنسی را طبیعی بداند و از آن احساس شرم نکند. سومین نکته درک مسیر مناسب ارضای این نیاط بر اساس مبانی اخلاقی و دینی است. آموزههای اسلام یکی از مبانی بلوغ شرعی و مکلف شن نوجوانان را بلوغ جنسی اعلام نموده است. این امر در واقع نگاه مثبتی به بلوغ جنسی است.[5]
[1] - رک. لطفآبادی، روانشناسی رشد، ج2، ص196.
[2] - ر.ک. لطفآبادی، روانشناسی رشد، ج2، ص198.
[3] - ر. ک. گنجی، همان، صص96 و 97.
[4] -لطف آبادی، همان ج2، ص98.
[5] - سالاریفر و دیگران، همان، ص321.
اریکسون معتقد است در سنین نوجوانی فرد نسبت به هویت خود، آگاهی به دست میآورد و خود با وحدت بزرگتری از گذشته در ارتباط با گروه ، شغل، جنس، فرهنگ و مذهب در نوجوانی شکل می گیرد. تعارض روانی این دوره مربوط به شکلگیری احساس هویت و پراکندگی اجزای مختلف آن است. وظیفه حیاتی دوره نوجوانی آن است که این تعارض را حل کند و یک هویت واحد و منسجم برای خویش ایجاد نماید و این کار وقتی مقدور است که او بر جوانب منفی این تعارض و بحران غالب شود و هماهنگی درونی و مداوم در ایفای وظایف مختلف خود به ست آورد.[1]
در شکلگیری هویت خود، نوجوان ممکن است ناموفق از کار درآید و به پراکندگی هویت دچار شود. او ممکن است به ناسازگاری اجتماعی گرفتار آید و یک هویت منفی به دست آورد. همچنین احتمال دارد که نوجوان درگیر تعارض ارزشهای کهن و ارزشهای جدید شود و نتواند تعادلی برای خود به وجود آورد و به خیالپردازی و تنهایی و گذشتهگرایی یا نوگرایی افراطی دچار شود. در جریان تشکیل هویت به ویژه در آغاز آن، نوجوان به نفی ارزشهای والدین نیز میپردازد. اگر والدین صبر و تحمل خود را از کف بدهند و او را زیر فشار شدید نظرها و معتقدات خود بگذارند، ممکن است مشکلات بیشتری بروز کند.[2]
نوجوانانی که از تحصیل باز میمانند و مجبور میگردند تا در وسط راه با درس و مدرسه خداحافظی کنند، در درازمدت به دلیل نیافتن شغل آبرومندانه و نیز تفاوت شغلی با همکلاسان قدیمی، به نوعی دچار آشفتگی روحی و کمبود عزت نفس میگردند.
والدینی که مشوق نگرشهای مثبت نسبت به یادگیری و مدرسه و رشد مهارتهای تحصیلی نیستند، بیشتر احتمال دارد که فرزندانشان افت تحصیلی، مردودی و مشکلاتی در مدرسه داشته باشند. تعداد زیادی از والدین از افت تحصیلی فرزندان خود ناراحت هستند که باعث تفکر و واکنش خود دانشآموز نیز میشود. وظیفه والدین در این گونه مواقع ریشهیابی مسأله است. این چنین دانشآموزانی در روبرو شدن با دوستان سال قبل که در کلاسهای بالاتری قرار دارند دچار رنجش خاطر میشوند و در خود احساس شرمندگی میکنند. لذا در اینگونه مواقع انتقال و تغییر دادن مدرسهی فرد کار مفیدی است.[3]
نحوه برخورد والدین با مسایل تحصیلی نوجوانان نقش مهمی در پیشرفت یا افت تحصیلی و مشکلات آموزشی آنان دارد. برخی از تحقیقات (دورن بوش و همکاران، 1987) نشان می دهند که بین طرز تلقی نوجوانان از ویژگیهای والدین و محیط خانوادگی با پیشرفت تحصیلی آنان همبستگی معناداری وجود دارد. این محققان، خصوصیات و شیوه رفتار والدین با فرزندان را بر اساس توصیفهای 7000 نوجوان در سه مقوله والدین هدایت کننده، والدین قدرتمدار و والدین آسان گیر یا آزادگذارنده دستهبندی کردهاند. آنگاه نمرههای درسی دانشآموزان گروه نمونه با توصیف آنان از والدین خود مقایسه شده و چنین نتیجه گیری شده است که بهترین نمرههای درسی از آن فرزندان والدین هدایت کننده بوده و برعکس، فرزندان والدین قدرتمدار و فرزندان والدین آسانگیر و نیز فرزندان والدین بیثبات کمترین پیشرفت تحصیلی را داشتهاند.[4]
محققان مذکور با جمعبندی اظهارات دانشآموزان مورد تحقیق، خصوصیات سه نوع والدین مذکور را به صورت زیر خلاصه کردهاند:
1- والدین هدایت کننده به نوجوانان خود کمک میکنند تا در برخورد با هر موضوعی همه جوانب آن را بسنجند، از این که فرزندانشان برخی از مسائل را بهتر از آنان بشناسند احساس رضایت میکنند، در باره مسائل فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی با فرزندانشان گفتگو میکنند، فرزندان نوجوان خود را در تصمیمگیریهای مربوط به خانواده شرکت میدهند، وقتی فرزندانشان نمرههای خوبی میگیرند و موفقیتی بدست میآورند به آنان پاداش و آزادی بیشتری میدهند و اگر فرزندان نمرههای پایین بگیرند با تشویق آنان به فعالیت بیشتر، به آنان کمک میکنند و آزادی آنان را محدودتر میکنند.
2- والدین قدرتمدار از فرزندان نوجوان خود میخواهند که با آنان بحث نکنند و بزرگسالان را زیر سؤال نبرند، به نوجوانان گوشزد میکنند که وقتی بزرگتر شدند متوجه اشتباهات کنونی خود خواهند شد، وقتی فرزندشان نمره خوبی میگیرد از او میحواهند که باز هم نمره بهتری بگیرد و موقعی که او نمره بدی میگیرد بشدت ناراحت میشوند و به سختگیریهای خود میافزایند.
3- والدین آسانگیر توجهی به نمرات درسی فرزندان خود ندارند و به آن اهمیتی نمیدهند، هیچگونه نظم و قاعدهای برای اوقات فراغت و مدت زمان تماشای تلویزیون فرزندان در نظر نمیگیرند، در برنامههای که از طرف مدرسه ترتیب داده میشود شرکت نمیکنند و بر انجام تکالیف درسی فرزندان نظارتی ندارند و آنها را کنترل نمیکنند. این دسته از والدین به و روش با مسائل تحصیلی فرزندان برخورد میکنند. گروهی از آنان اساساً کاری به درس و مشق فرزندان خود ندارند و گروهی دیگر به درس و تکالیف بچهها توجه میکنند، اما معتقدند که بچهها را باید به حال خود گذاشت تا خود مسؤولیت کارهای خود را به عهده بگیرند.[5]
[1] - ر.ک. لطف آبادی، روانشناسی رشد، ج2، ص134.
[2] - لطفآبادی، همان، ص135.
[3] - ر.ک. اکبری، عوامل ناسازگاری کودک و نوجوان، ص74.
[4] - ر.ک. لطفآبادی، روانشناسی رشد، ج2، ص191.
[5] - ر.ک. لطفآبادی، روانشناسی رشد، ج2، صص 191 – 192.