از پدیدههای جمعیت شناختی که در عصر حاضر بسیار شیوع پیدا کرده است، مهاجرت است. مهاجرت از روستا به شهر، از شهری به شهر دیگر و از کشوری به کشور دیگر، مسایل و مسکلات متعددی را به همراه دارد که باعث میشود مهاجران بهداشت روانی سطح پایینتر و نسبتهای بالاتر بیماریهای روانی را داشته باشند. مهاجران از محل و مردمی که با آنها انس داشته، به محل جدیدی منتقل میشود. بسیاری از رابطههای انسانی او (با دوستان، خویشاوندان و خانواده گسترده) قطع میشود. زندگی در محل جدید، یافتن شغل و سازگاری با آن انرژی روانی بسیاری میطلبد. همه این امور فشارزا است.[1]
مهاجران معمولا دستمزد کمتری میگیرند. ساعات بیشتری کار میکنند و از تسهیلات بسیار پاینتری در محیط کار برخوردارند. و در بیشتر موارد بازار کار را نامطمئن میبینند و در صورت از دست دادن کار، ازحمایت قانونی کافی برخوردار نیستند.از تغذیه، بهداشت و مسکن نازلتری استفاده میکنند. بخش دیگری از مشکلات ناشی از تعامل و ارتباط بین مهاجران و میزبانان است.یکی از مهمترین این مشکلات پیشداوری ناشی از خصومت جامعه میزبان است. برخوردهای نامناسب، تحقیر و سپر بلا شدن در مشکلات، بلایی است که حتی در حال حاضر بسیاری از مهاجران در کشورهای مختلف تجربه میکنند. در بیشتر موارد مهاجر به پایینترین طبقه اقتصادی جامعه میزبان سقوط میکند، که این امر با بالا رفتن نسبت اختلالات روانی همراه است. مسایل هویتی و فرهنگی، یکی از مشکلات دیگر مهاجران است. تفاوتهای فرهنگی، اعتقادی و دینی جامعه میزبان، فشارهای بسیاری بر مهاجران وارد میکند.[2]
تجربه تلخ مهاجرت برای فرزندان مهاجر افغانی به خصوص هزارهها که به دلیل تفاوت نژادی قابل تشخیص میباشند، موجب شده است آنان به بیهویتی و سردرگمی مواجه شده و با برخوردهای نادرست همسالان در برخی از مناطق و محیطهای شهری کشورهای میزبان همچون پاکستان و ایران روبرو گردند، آنان بیگانه بوده و بیگانگی عاملی است که بهداشت روانی را به شدت آشفته میکند، بیگانگی زمانی به وجود میآید که الزامها و اجبارها فرد را وادار میکنند تا هویت خود را تغییر دهد. البته تنها اجبارهای ناشی از زندگی در اجتماع مطرح نیست، بلکه آثار منفی روابط اجتماعی سلطهگر بر رشد فرد نیز مطرح است. پدیده مهاجرت موجب میشود تا کسانی که زادگاه خود را ترک کرده در اجتماع دیگری قرار گرفتهاند، به شدت احساس بیگانگی کنند. در جوامع صنعتی امروزی، انسانها بیش از پیش مجبور میشوند که به طور موقت یا دایم جابجا شوند. بر اثر این جابجایی، آنها به شدت شوکهای فرهنگی و روانی احساس میکنند، زیرا سازگاری با فرهنگ دیگر، خود به خود انجام نمیگیرد و به تلاشها و انعطافپذیریهایی نیاز دارد. احساس بیگانگی زمانی تجلی میکند که مهاجر مجبور میشود کشور یا محیط اصلی خود را ترک کند و فرهنگ دیگری را در کشور دیگر یا در محیط دیگری بپذیرد، مثل مهاجران افغانی و عراقی در ایران یا مهاجران ایرانی در اکثر کشورهای اروپایی و آمریکایی.[3]
نمونه بارز این نوع بیگانه به حساب آوردن مهاجران، رفتارهایی است که ایرانیان با مهاجران افغانی و آلمانیها با مهاجران خارجی و مخصوصاً با مهاجران ترک دارند. می بینیم که ایرانیان همیشه مهاجران افغانی را مزاحم میدانند و آلمانیها نیز کسانی را که ریشه خارجی دارند، حتی اگر چند نسل در آلمان زندگی کنند و دارای خانواده باشند، همچنان بیگانه یا مهاجر به حساب میآورند. در اکثر کشورها، البته با تفاوتهایی، وضع به همین صورت است. این نوع رفتارها، مسلماً برای مهاجر مخصوصاً اگر تنها باشد، فشارهای روانی جبران ناپذیر فراهم میآورد.[4]
فرزندان مهاجران بیشتر از خود آنان با دشواری هویت روبرو میشوند؛ زیرا آنها کمتر از والدین به فرهنگ اصلی خود وابستهاند، اما از طرف خانواده تحت فشارند که با فرهنگ اصلی تربیت شوند. به علاوه آنها در اکثر موارد به وسیله فرهنگ جدید، طرد یا به گوشهای رانده میشوند. این گروه، عادتهای فرهنگ بومی خود را در خانواده یاد میگیرند، اما به مدرسهی فرهنگ جدید میروند، به تلویزیون فرهنگ میزبان نگاه میکنند و دوستانی نیز برای خود دارند؛ اما خانوادههای این دوستان با یکدیگر بیگانهاند. در نتیجه این احساس به آنها دست میدهد که بین دو فرهنگ متلاشی شدهاند. درد متلاشی شدن هویت، فرد را به این فکر وامیدارد که نه ریشهای دارد و نه اصل و نسبی. وقتی دوستان آنها از عمو، عمه، خاله، پدربزرگ، مادربزرگ، از بقال سر کوچه، از گردشگاهها، از مراسم جشن و عزا حرف میزنند و بقیه واکنش نشان میدهند، او چیزی برای گفتن ندارد، دور و برش خالی از خویشاوند است و اگر از عادتهای فرهنگ اصلی خود صحبت کند، واکنشی در دیگران احساس نخواهد کرد.[5]
والدین در بهداشت روانی این فرزندان مهاجر نقش کمتری میتواند ایفا کند، چون به هیجوجه قادر به تغییر رویه همسالان در محیط مدرسه و محل بازی نیستند و بر نحوه برخورد دیگران هم نمیتوانند تأثیر گذارند. گاهی برخی افراد نیروی انتظامی نیز سلیقهای رفتار میکنند و گاهی ممکن است قانون نیز ابهاماتی داشته باشد. تنها کاری که والدین مهاجر در جهت بهبود اوضاع روانی فرزندان خود میتواند انجام دهد، این است که آنان را به خیلی از چیزها خوشبین سازد و از اظهار بدبینی و بدگویی در حضور آنان خودداری کنند. مثبتاندیش بوده و برجنبههای مثبت تأکید بیشتر داشته باشند و به قول معروف به نیمه پر لیوان در اینجا نیز نگاه کنند. استفاده از مزایای موجود در کشور میزبان را برجسته ساخته و آنان را به استفاده بیشتر از فرصتها و تبدیل تهدید به فرصت تشویق کنند. برای مثال مهاجران افغانستانی، سالهای سخت و دشوار جنگ و ناامنی در کشور خویش را در ایران گذراندند و قطعاً در وضعیت بهتر از داخل کشور زندگی کردند، از امکانات موجود در کشور میزبان استفاده نمودند، فرزندانشان را در مدارس برای تحصیل فرستادند که این وضعیت در داخل آماده نبود و کشور در حال جنگهای داخلی قرار داشت.
ممکن است در برخی مناطق و شهرها، مردم به دلایل مختلف از جمله فقر و بیکاری، مهاجران را مسبب مشکلات موجود تلقی نموده و با آنان بدرفتاری بیشتری داشته باشند، و از آنجایی که فرزندان این مهاجرین مورد اذیت و آزار قرار گرفته و دچار آسیب روانی میگردند، یکی از راهحلها این خواهد بود که از زندگی در این گونه مناطق صرف نظر نموده به محلهای بهتری ساکن گردند که البته این کار مستلزم هزینه بیشتری میباشد؛ چون در محلات که مردم آن از طبقه کارگر و فقیر نباشند، قیمت اجارهبهای مسکن بالاتر بوده و نرخ و نوا در بازار به دلیل قدرت خرید مردم، نیز سنگینتر خواهد بود.
مثل معروفی است که میگویند هیچ جای دنیا وطن خود آدم نمیشود، مهاجران چنانچه فرصت بازگشت داشته باشند، بهترین کار، عودت به کشور و محل سکونت اصلی است. در آنجا فرزندان بیشتر احساس امنیت و آرامش میکنند، دوستان و همسالان بیشتری جذب نموده و آینده بهتری در پیش خواهند داشت. فرصت بازگشت به وطن را نیز باید ایجاد کرد. به انتظار ماندن و اینکه دیگران کشور را آرام و امن ساخته و گلستانی آباد سازند، آنگاه مهاجر اقدام به بازگشت کند، مشکلات خودش را دارد؛ زیرا فرصتهای شغلی پر میشود، قیمت زمین و مسکن بالاتر میرود. و این مهاجر است که هم از سبزآب مانده و هم از کجاب!.
[1] - سالاریفر و دیگران، بهداشت روانی، ص359.
[2] - سالاریفر و دیگران، همان، صص359 و360.
[3] - گنجی، بهداشت روانی، صص 105 و 107.
[4] - گنجی، همان، ص108.
[5] - گنجی، بهداشت روانی، ص109.