یکی از عواملی که در شخصیت افراد نقش قابل ملاحظهای دارد و در دوران نوجوانی و جوانی به صورت مطلوب و یا نامطلوب آشکار می شود مسأله استقلال مالی است. نیازهای اقتصادی نوجوان ابتدا به صورت نیاز به پول جیبی توسط اولیاء خانه تأمین میشود، در دوره راهنمایی و متوسطه نیاز اقتصادی فرد شکل جدیدتری به خود می گیرد و به موازات رشد نوجوان به سوی دوره جوانی، بر میزان نیاز اقتصادی وی نیز افزوده میشود. در این دوره دوستیها در گروه همسالان شکل جدیتری به خود می گیرد و یکی از طرق ارضاء حس استقلالطلبی نوجوانان، دادن استقلال مالی به آنان است تا حدی که بتوانند برخی از نیازهای خود را مرتفع سازند. در سطح جهانی اعتقاد بر این است که کارکردن همراه با تحصیل باعث می شود محصل و دانشجو، درک بهتری از بازار کار پیدا کنند، احساس مسؤولیت کنند، عزت نفس و روحیه کار را در خود پرورش دهند. کار نوجاوان و جوان را وادار می کند تا در مورد اهداف شغلی آتی خود فکر کنند و مهارتهایی را کسب کنند که بعداً برای آنان مفید باشد.[1]
نتایج تحقیقات فاستر Faster نشان داد که دانش آموزانی که در دوران دبیرستان به صورت نیمه وقت کار می کنند نسبت به دانشآموزانی که کار نمیکنند، در آینده درآمدی بیشتری خواهند داشت. نتایج نهایی تحقیق حاکی از آن است که مشاغل نیمه وقت، انتقال افراد را به محل کار آسان میکنند. این مشاغل کمک میکنند تا آگاهی ما در بازار کار افزایش یابد و مقداری از مهارتهای کاری را بدست آوریم و مهارتهای ارزشمندی پیدا کنیم. تقریباً هر شخص موفقی که تا کنون دیدهام، در نوجوانی کار نیمه وقت داشته است(شریعتزاده 1387). داشتن کار مناسب در این دوره، باعث بینیازی و عزت نفس و اعتماد به نفس آنها میشود، و برعکس بیکاری منشأ بسیاری از ضعفها و بسیاری از مفاسد و آلودگیها است و امنیت روانی فرد را به خطر میاندازد. حتی داشتن شغل نامناسب و یا شغلی که مورد علاقه نوجوان نباشد و یا تحمیلی باشد، گاه باعث پیدایش ناراحتیهای روانی و شکست و محرومیت وی می شود و برای همیشه عامل اضطراب و پریشان خاطری را فراهم می کند [2]
عدهی از والدین، همیشه میخواهند فرزندان خود را به حالت بچگی نگاه دارند و با ایشان مانند کودکان خردسال رفتار میکنند. این سبب میشود که فرزندانشان، اگر چه از لحاظ سن بزرگ میشوند، لیکن از استقلال زندگی محروم و همواره به دیگران متکی باشند. چنین کودکان افراد فروتن افراطی، کمرو، ترسو، گولزن، عصبانی بار آمده و علیه دستورهای والدین یاغی می شوند. در صورتی که وظیفه والدین است که لیاقت و استعداد فرزند خود را اندازه گیرند و او را به زندگی شایسته شخصی ترغیب کنند. به عبارت دیگر عالیترین وظایف والدین این است که فرزندان خود را کمک کنند تا از تمام جهات بالغ شوند و به اصطلاح، مرد یا زن رندگی باشند. پدران و مادرانی که گاهی فرزندان خود را مسخره میکنند، سد غیر قابل عبوری میان خود و فرزندان شان بوجود میآورند. آنان به ترس فرزندان خود میخندند و به آفریدههای تخیل شان تمایلی نشان نمیدهند بعدها نیز تعجب میکنند که چرا فرزندانشان مشکلات خود را با آنان در میان نمیگذارند.[3]
پدیدهای نوجوانی والدین را در برابر واقعیتی قرار میدهد که یا آن را نمیپذیرند و یا اگر می پذیرند وقوع آن را به زمانهای دور و دورتری نسبت میدهند. این واقعیت چیزی نیست مگر نوجوان شدن و آغاز بزرگسالی فرزند آنان. ازین پس والدین باید این واقعیت را بپذیرند که این موجود جدید در حال تغییر شکل، دیگر آن کودک کوچکی نیست که کاملاً در اختیار آنان بوده است و باید در تملک شان باشد. افزون بر این آنان باید آمادگی پذیرش پرخاشجوییهای اجتماعی را نیز داشته باشند و بپذیرند که فرزند آنان، هرچند هنوز از لحاظ اقتصادی وابسته است، اما دیگر وابستگیهای عاطفی (هرچند به ظاهر) دوران کودکی را نداشته باشند. بنابراین، به نظر میرسد که همراه و همزمان با تغییرات روانی نوجوان، میبایست تحول روانی در والدین روی دهد و آنان را برای پذیرش «مفارقت» از فرزند کوچک دیروز خود آماده سازد.[4]
[1] - ر.ک. اکبری، ابوالقاسم، نیازهای نوجوانان و جوانان، صص117- 120.
[2] - ر.ک. اکبری، همان، ص120و 121.
[3] - شعارینژاد، همان، ص158.
[4] - احمدوند، بهداشت روانی، ص280.