شاید میکل آنژ نامدارترین و برجستهترین پیکرتراش جهان باشد. میگویند یکبار که تخته سنگ مرمری را میتراشید پسربچهای که سرگرم تماشای او بود پرسید: «شما دارید چه کار می کنید؟» میکل آنژ گفت: «فرشتهای توی تخته سنگ گیر افتاده که میخواهم آزادش کنم». تلاش والدین برای پرورش فرزندشان شباهتهایی به کار و گفتهی میکل آنژ دارد. در میان انبوه بخشهای سفت و سخت که وجود نوجوان را شکل داده، موجود بزرگسالی در انتظار بیرون آمدن است. بیتردید تخته سنگی که میکل آنژ میتراشید بسیار سخت و ابزار او بسیار ابتدایی و خشن بود. پدر و مادرها متأسفانه با همان ابزارهای خام، خشن و ناآزموده در برابر نوجوانانی قرار گرفتهاند که گاهگاهی سخت و دشوار میشوند.[1]
نوجوانی یک دوره انتقالی از وابستگی کودکی به استقلال و مسؤولیتپذیری جوانی و بزرگسالی است. در این دوره نوجوان با دو مسأله اساسی درگیر است: بازنگری و بازسازی ارتباط با والدین و بزرگسالان و جامعه، و بازشناسی و بازسازی خود به عنوان یک فرد مستقل. رفتار فرد در این دوره گاه کودکانه و گاه همانند بزرگسال است. در طول این دوره معمولاً تعارضی بین این دو نقش مشاهده می شود. نوجوانی رهایی از وابستگیهای کودکانه به والدین و بزرگسالان و دستیابی به استقلال و خودکفایی در عرصههای گوناگون زندگی است. این استقلال شامل تأمین اقتصادی و کسب انش و مهارتهای کافی برای پاسخگویی به الزامات بزرگسال بودن در جامعه است. رشد فرد در این دوره باعث میشود که بتواند وارد دادوستدهای اجتماعی با بزرگسالان بشود و امکان رابطه صمیمانه جنسی با جنس مخالف را نیز به دست آورد. این دوره با توانایی شیوههای رضایتبخش عمل رد برخورد با گروههای از خانواده تا کل جامعه همراه است. فرایند انتقال از کودکی به بزرگسالی، دشوار و پرکشمکش است. نوجوان از یک سو با سرعت بیسابقهای بلوغ جسمی و جنسی را می گذراند و از سوی دیگر خانواده، فرهنگ و جامعه از او می خواهند تا مستقل باشد، روابط جدیدی را با همسالان و بزرگسالان برقرار کند و آمادگیها و مهارتهای لازم رابرای زندگی شغلی و اجتماعی به دست آورد. نوجوان باید علاوه بر پذیرش و سازگاری با این همه تغیر و تحول، هویت منسجمی نیز برای خود کسب کند و پاسخ مشخص و اختصاصی به این سولات دشوار بدهند که «من کیستم؟»، «جای من در هستی کجاست؟»، از زندگی خود چه میخواهم؟». این تغییر و تحولات و یافتن پاسخ نسبتاً قطعی به این سوالات و دستیابی به هویت خود چندین سال ول خواهد کشید.[2]
روابط نوجوان و والدین همواره کار آسانی نیست. نوجوانان با تعارض بین استقلال خواهی و احساس درجه وابستگی خود با والدین درگیر هستند. بسیاری از عدم توافقهای بین نوجوانان و والدین کمتر از آنچه معمولاً میپندارند به تعارض منتهی میشوند. با آنکه همسن و سالها نقش مهمی در زندگی نوجوانان ایفا میکنند، معذالک هیچ چیز مانع نفوذ مهم والدین در نوجوانان نیست. رشتههای الفت در نوجوانی غالباً بیش از دورههای دیگر به صمیمیت منتهی میشود.[3]
بلوغ را میتوان یکی از مهمترین دورههای زندگی و یک روند منحصر به فرد دانست. این دوره عبارت از یک زمان بحرانی رشد و نمو است که از نظر فیزیولوژیکی، فیزیکی و روانی تحولات بسیار عمیقی در فرد ایجاد میکند و باعث میشود که نظم جسمانی و روانی نوجوان به هم بخورد. نوجوان در این دروه از نظر جسمانی در حال رشد، از لحاظ عاطفی نارس، از نظر تجربه محدود و از لحاظ فرهنگ اجتماعی بسیار شکننده و تحت تأثیر است. بلوغ، دوران بیسروسامانی و به عبارت دیگر هنگامی از زندگی است که شخص غالباً دستخوش کشمکشهای گوناگون است. از نظر بهداشت روانی شناخت این تحولات بخصوص در آن قسمتها که تغییرات چشمگیر در رفتار و کردار نوجوانان آشکار میگردد، بسیار پراهمیت بوده و برای آموزش بهداشت روانی و آشنا ساختن نوجوان، پدران و مادران با مسایل و مشکلات مربوطبه این دوره از زندگی امری است که مورد قبول همه روانپزشکان و روانشناسان قرار گرفته است. عدم آشنایی و بیتوجهی به نغییرات روانی در این دوره ممکن است منجر به بروز مناقشات خانوادگی و اجتماعی شده و منشأ بسیاری از انحرافات اخلاقی، پناه به اعتیاد، دزدی و انواع تبهکاری در نوجوان گردد.[4]
دوران بلوغ یکی از مهمترین دورانهای زندگی است. شناخت این دوره که در آن بزرگترین تغییرات فیزیولوژی و روانی در فرد ایجاد میشود دارای اهمیت است. رفتارهای نامطلوب پدر و مادر در رشد هیجانی و عاطفی نوجوانان تأثیر مخربی برجا می گذارد و گاهی نوجوان را وادار می کند علیه محیط خانوادگی شورش کند. نوجوانان دارای مسائل و مشکلات فراوانی هستند که والدین باید از این مشکلات آگاهی داشته باشند و با متانت و بردباری برای حل شدن مشکلات، نوجوان خود را کمک نمایند.[5]
[1] - مایکل، راهنمای رفتار با نوجوان، صص 15 و 16.
[2] - ر.ک. لطفآبادی، روانشناسی رشد، ج2، صص12 و 13.
[3] منصور، روانشناسی ژنیتیک، ص202.
[4] - میلانیفر، بهداشت روانی، ص96.
[5] - احمدوند، بهداشت روانی، ص290.