احساس امنیت عاطفی از مهمترین عوامل رشد رضایتبخش کودک است و همانطور که ربیلف اریکسون و بسیاری از صاحبنظران دیگر بر آن تکیه کردهاند، مادر و پدر باید طی یک دوره طولانی از مراقبت پایدار واقعی، این نیاز را برآورده کنند.
احساس امنیت از طریق محبت کردن به کودک و تأیید او حاصل میشود. کودک باید احساس کند که صمیمانه دوستش دارند و او را به عنوان یک فرد تأیید میکنند. او در صورتی می تواند نگرش مثبت و پایدار نسبت به زندگی داشته باشد که محبت و تأیید پایدار و یکنواختی از طرف افراد خانوداه دریافت کند.
ثبات در تنبیه و تشویق کودکان اهمیت اساسی دارد. تنبیه کودک نباید این احساس را در او ایجاد کند که هرگز دوستش نخواهند داشت یا او را طرد کردهاند؛ بلکه باید احساس کند که به علت عملی که انجام داده تنبیه میشود، نه به علت خستگی پدر و مادر یا عصبانیت آنها؛ زیرا در این صورت، کودک به معیاری برای اعمال و رفتار خود دست نخواهد یافت.[1]
حسادت کودکان در این سن بسیار طبیعی است فراوان دیده شده است که تولد یک نوزاد جدید در خانواده و توجه والدین و سایر بستگان به او، حسادت کودک را برانگیخته است. کودکی که تا کنون تنها فرزند یا کوچکترین فرزند خانواده و مورد توجه والدین بوده است با تولد برادر یا خواهر تا مدتی دچار اشکالات رفتاری میشود و گاه این مشکلات به صورت واکنشهای غیر معقول و حتی تهاجم به نوزاد جدید، خودنمایی میکند و گاه موجب شبادراری یا مشکلات عاطفی دیگر میشود. هوشیاری پدر و مادر و توجه طبیعی به کودک بزرگتر تا اندازه زیادی به حل مشکل کمک میکند و حسادت را به مرور از بین میبرد. مخصوصاً پدر میتواند در ساعاتی که مادر مشغول مراقبت از کودک تازهوارد است، به کودک بزرگتر توجه بیشتری نماید.
والدین باید از مقایسه بین کودکان با یکدیگر و تبعیض بین آنها شدیداً پرهیز کنند و به کودکان توجه یکسانی داشته باشند و اگر قصد تشویق یکی از آنها را دارند، نباید موجبات رنجش دیگران را فراهم کنند. کودکان در سنین سه تا شش سالگی علاقه شدیدی به مربی خود دارند و سعی میکنند توجه او را به خود جلب کنند. ازین رو والدین و مربی باید توجه داشته باشد که اگر کودکی بیش از اندازه مورد محبت او قرار گیرد، حسادت سایر کودکان را برمیانگیزد.
معمولاً شدیدترین دوره حسادت کودک تا شش سالگی است؛ چون در این مدت کودک به والدین خود سخت وابسته است و علایق او در خارج از محیط خانواده بسیار کم است؛ ولی بمرور در میان دوستان و همسالان خود در مدرسه جایگاهی پیدا میکند، در این موقع تحمل کودک در خانواده، زیاد مشکل نخواهد بود.[2]
ترس از وسایل دفاعی موجود زنده در برابر خطر است؛ بنابراین مقدار متعادل و منطقی آن برای کودکان ضروری است. در سنین سه چهارسالگی، انواع ترسهای کودکانه طبیعی است، ترس از تاریکی و رعد و برق، ترس از بعضی حیوانات و ترس از مرگ در بین کودکان شایع است و تا پنج شش سالگی غیر عادی نیست. ترسهای غیر منطقی و مرضی، بیشتر در کودکان ناراحت، مضطرب و وابسته دیده میشود. دامنه تشویش و نگرانی در این نوع ترسها از ترسهای طبیعی و منطقی بسیار زیادتر است. معمولاً در این گونه کودکان علائم دیگر تشویش و ناامنی، مانند اختلال در خواب و خوراک، جویدن ناخن، شبادراری و غیره نیز دیده میشود. درمان این کودکان با تغییر وضع زندگی و روابط خانوادگی و از بین بردن ناراحتی و اضطراب امکانپذیر است.
قرار دادن این کودکان در موقعیتی که از آن وحشت دارند یا متوسل شدن به زور و مشاجره در مورد آنان، کمکی به حل مشکل نمیکند. ترس کودک باید پذیرفته شود و هرگز نباید مورد تمسخر دیگران قرار گیرد تا این که با رشد ذهنی بیشتر بر ترس خود غلبه کند.
از مهمترین اقداماتی که ترسهای کودکان را از بین میبرد، پیدا کردن علت تشویش و نگرانی کودک است. از سختگیری بیش از اندازه در مورد کنترل ادرار و دفع کودکان باید کاسته شود و فشار زیادی در این مورد به کودک وارد نشود و اگر مشاجراتی با کودک در این زمینه وجود داشته است، تعدیل شود. بیان داستانهای ترسناک برای کودکان یا امر و نهی بیش از اندازه در مورد تغذیه کودک و آداب آن، میتواند عوامل نامساعدی در ایجاد اضطراب و نگرانی کودک باشد. در صورتی که کودک، مورد حمایت بیش از اندازه بزرگسالان قرار گیرد و خود فرصت رشد، پرورش و استقلال و ابداع را نداشته باشد، ایجاد شرایط طبیعی، موجبات رضایت و امنیت خاطر او را فراهم خواهد کرد. کودک باید اطمینان داشته باشد که والدین از او حمایت می کنند و فقط در پی آنند که علت ترس او را بیابند و هیجگونه خطری در این راه او را تهدید نمیکند. رفتار والدین در ایجاد ترس در کودکان و همچنین تخفیف ترسها بسیار مؤثر است. مادری که هنوز نتوانسته بر بسیاری از ترسهای خود فایق آید، آنها را خواه ناخواه به فرزند خویش منتقل میکند؛ زیرا کودک بیشتر تحت تأثیر رفتار والدین است.[3]
[1] - سیف و دیگران، روانشناسی رشد، ج1، ص220.
[2] - سوسن سیف و دیگران، روانشناسی رشد، ج1، ص 220 و 221.
[3] - سیف و دیگران، روانشناسی رشد، ج1، ص 221 و 222.