از جنیههای مهم تحول کودک، بعد شناختی است که از ارکان سلامت روانی او محسوب میشود. مهمترین نکته در این مورد فراهم کردن زمینه رشد شناختی و تواناییهای ذهنی کودک است. ایجاد فرصتها و تجربیات جدید، بازیهای پرورش دهنده، برانگیحتن حس کنجکاوی و بطور کلی فراهم آوردن فضای مناسب در این راستا دارای اهمیت است. پیاژه از تولد تا دو سالگی را مرحله حسی – حرکتی نامیده است؛ زیرا تحول شناختی کودک در این مرحله از طریق مفاهیم حسی و حرکتی است. در این مرحله کودک پایداری اشیا و علیت در مفهوم ابتدایی آن را درک میکند. تحول زبان از طریق یادگیری اولین کلمات و گسترش دایره لغات و بیان اولین جملات که نمونهی از یادگیری سمبولیک محسوب میشود، دراین مرحله از ویژگیهای کودک انسانی است. توانایی سخن گفتن باعث میشود کودک بتواند احساسات خود و دیگران را بهتر درک و بیان نماید و با برقراری رابطه با والدین خصوصاً مادر، اولین قدمها در راه اجتماعی شدن و آموختن روابط انسانی را بردارد. روابط اولیه کودک با والدین از لحاظ کمی و کیفی نقش مهمی در سلامت روانی او دارد.[1]
اولین رابطه اجتماعی کودک شیرخوار در بیشتر فرهنگها، با مادر برقرار میگردد. نظریههای متفاوتی در باره اهمیت این رابطه عرض شده اند. پیاژه جنبههای شناختی شیرخوارگی را مورد تأکید قرار داده است. وی در شیوه های «ارتباط یافتن» شیرخواران با والدین یا دیگران، نشانههای از هوش حسی- حرکتی دیده است. زیگموند فروید دوره شیرخوارگی، یعنی مرحله دهانی، را زمانی در نظر میگیرد که سر و کار ما با مطالب وابستگی است و آن هنگامی است که ارضای جسمی از تحریک ناحیه دهان به دست میآید. او حداقل در بخش هایی از رابطه مادر با کودک شیرخوار ماهیت شهوانی مشاهده می کند. اریکسون معتقد بود که تعامل مادر با کودک شیرخوار زمینهای است برای برخورد توأم با اعتماد و عدم اعتماد کودک با جهان. هرسه نظریهپرداز به رغم اختلافهای خود، به این توافق رسیدهاند که شیرخواران نوعاً دلبستگیهای صمیمانه با مادران خود پیدا میکنند. برای سلامت روانی ضرورت دارد که کودک شیرخوار و کودک خردسال رابطه گرم و، صمیمانه و پیوستهای را با مادر خود (یا جانشین ثابت مادر خود) تجربه کند که در آن رابطه هر دوی آن ها رضایت خاطر و لذت به دست آورند.[2]
اشخاصی که در خردسالی و کودکی از محبتهای خانوادگی محروم می مانند، به شدت احساس رنج میکنند. تحقیقاتی که در 49 فرهنگ ابتدایی متفاوت و روی زندانیان انجام گرفته، این نتیجهگیری را ممکن ساخته است که محرومیت از تماسها و نوازشهای بدنی، عامل بنیادی در رشد بیگانگی عاطفی، روان پریشی، تجاوز، پرخاشگری و حتی سوء استفاده از مواد مخدر و الکل است. والدین با دریغ کردن نوازشهای جسمی از کودکان، فرزندانی به اجتماع تحویل میدهند که در ایجاد رابطه با دیگران ناتوان میمانند و حتی برای انجام دادن رفتارهای خشن و جنایتآمیز آمادگی نشان می دهند.[3] در تعالیم اسلام بوسیدن فرزند که تماس بدنی بسیار خشنود کنندهای است، یک رفتار واجد ارزش معنوی و زمینه رسیدن به درجات اخروی است.[4]
[1] - سالاریفر و دیگران، همان، ص313.
[2] - احمدوند، بهداشت روانی، صص 208 و 209.
[3] - گنجی، بهداشت روانی، ص145.
[4] - ر ک . سالاریفر و دیگران، بهداشت روانی، ص312.