والدین قبل از توجه به سلامت روانی فرزندان، برای فراهم نمودن بستر سالم برای زندگی فرزندان و بهداشت روانی آنان باید از مسؤلیتهای خویشتن در قبال رفتار خویش آگاهی یافته و قبل از هر چیزی توجه به بهداشت و سلامت روان خویش داشته باشد، چون فرد ناسالم و بیمار با رفتارهای بیمارگونه، هرگز نمی تواند زمینه سلامت روان فرزندانش را مهیا سازد و به قول فیلسوفان فاقد شیئ معطی شیئئ شده نمیتواند، والدین الگو و نمونه و سرمشق برای رفتار کودکان هستند و لذا لازم است که به اصلاح رفتار و گفتار خویش از قبل بپردازند، در حضور فرزندان با هم دعوا و بگومگو نکنند و همینطور در تربیت فرزندان وحدت نظر داشته و رویهی واحدی را در پیش گیرند.
خانواده به عنوان نخستین نهاد زندگی اجتماعی، نخستین فضای رشد اجتماعی و روانی کودک است و در آنجاست که کودک با جهان آشنا میشود و ارکان شخصیتش کمکم مایه میبندد و پای میگیرد و در آنجاست که شناختن دیگران را آغاز میکند و همراه با این شناخت چگونگی تلقی از وجود در حضور دیگران را فرا میگیرد. در واقع الگوهای رفتاری پدر و مادر را با خود و دیگران تقلید میکند. اگر این الگو از نظر روانی سالم نباشد، یعنی مثلاً سلطهجو و زور مدار و یا برعکس جبون، متملق و بیصداقت باشد، کودک همان را درست میپندارد و الگو قرار میدهد. تأثیر اینگونه الگوی رفتاری در رابطه با خود کودک نیز موجب بیماری شخصیت در او خواهد شد که اگرچه ممکن است که در خردسالی حضور خویش را نشان ندهد در مواجهه کودک با جامعه نمایان خواهد شدو دامنه آن بستگی به میزان بیماری شخصیت فرد از ناسازگاریهای معمولی اجتماعی تا اقدام به کارهای ضد اجتماعی دارد، پدر و مادر سلطه جو، اجازه رشد به شخصیت کودک را نمیدهند، او را ترسو و مطیع بار میآورند. اینگونه کودکا در مواجهه با اجتماع از عهده تنظیم روابط خود با دیگران برنمیآیند و در نتیجه همیشه پرخاشگر، ناراضی و افسرده هستند. درونگرایی مفرط و گوشهگیری در این کودکان واکنشی معمولی است. پدر و مادر مطیع و انعطافپذیر که اجازه میدهند فرزندانشان در خانواده به تجاوز به حقوق دیگران عادت کنند کودکانی جسور، پرتوقع و سلطهجو بار میآورند و این رفتار به ناسازگاری اجتماعی میانجامد و نتیجه آن نارضایتی فرد و تأثیر منفی این نارضایتی بر فعالیتها و موفقیتهای اواست.[1]
تعدادی از والدین خیال میکنند که اگر غذا، پوشاک و مسکن فرزندان را فراهم آورند و آنها را به مدرسه بفرستند، به وظیفه خود عمل کردهاند. حتی برخی دیگر معتقدند که اگر بهترین غذاها، گرانترین لباسها و اسباببازیها و مجللترین خانهها را در اختیار فرزندان خود بگذارند و آنها را به مدارس خصوصی بفرستند و شهریهی بالاتری بپردازند، به همان اندازه والدین خوب و با محبت به حساب خواهند آمد. اما این معیارها نمیتوانند نشان دهند که والدین به وظایف خود آشنایی دارند.
والدین زمانی به مسئولیتهای خود آگاه میشوند که در باره تعلیم و تربیت کودکان، اطلاعات کافی داشته باشند، آنها زمانی میتوانند به وظایف خود عمل کنند که بدانند کودک چگونه به وجود میآید و در دوران پیش از تولد به چه چیزهایی نیاز دارد، مادر باردار چگونه باید زندگی متناسب با بارداری را فراهم آورد، دشواریهای زایمان وعوارض ناشی از آن کدامها است، نیازهای کودکان در سنین مختلف رشد کدامها است و چگونه باید آنها را شناخت و برطرف کرد.
پدری که صبح زود، پیش از بیدار شدن کودکان، خانه را ترک میکند و شب هنگام، پس از خوابیدن کودکان به خانه برمیگردد، در روزهای تعطیل نیز به بهانههای مختلف از خانه بیرون میرود، با فرزندان خود رابطه عاطفی برقرار نمیکند و برای آنها الگوی مناسبی نمیشود، حتی اگر خانواده خود را از نظر احتیاجات فزیکی تأمین کند، پدری نخواهد بود که به مسئولیتهای خود آشناست.
مادری که با زبان خوش با فرزندان صحبت نمیکند، همیشه داد و فریادش بلند است، حاضر نیست برای کودکان خود حرف بزند، به نظافت آنها برسد، غذای سالم برای آنها تهیه کند و در پیش دیگران به آنها احترام بگذارد، چگونه میتواند ادعا کند که مادر مسئولی هست.
والدینی که میخواهند به وظایف خود عمل کنند و در این کار موفق شوند، قبلا باید با مطالعه کتابهای متعدد و کمک خواستن از افراد صلاحیتدار، اطلاعات خود را بالا ببرند و بر مسئولیتهای خود آگاه شوند. تازه والدین باید بدانند که همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادهاند. منظور این است که هیچکس همه اطلاعات را یکجا در اختیار ندارد. هرکسی باید از دیگران یاد بگیرد، چه با خواندن نوشتهها آنها و چه با شنیدن حرفها یا دین اعمال آنها.[2]